مسیر تزکیه « زکیه شدن »۱ زکیه : پاک و پاکدامن یا وجود پربرکت است. در کتاب یاس نبی در حدیثی که القاب حضرت ذکر شده به معنی پاک در صفات آمده است . … قرآن هر یک از این معانی را در سه آیه مختلف بیان فرموده است. از مقام عصمت حضرت عیسی علیه السلام… بیشتر »
آرشیو برای: "اسفند 1395"
یک بار دیگر مرور می کند خاطره بودن را! کنار گندمزار ، کتری زغالی سیاه شده ای روی هیزم ! و تصویر گندمزار در تحرک شعله های آتش که ، باد به سماعش درآورده بود. و صورت عبور پیرمرد روستایی از کنار مزرعه همسایه! با داس و خرجین … … اینجا زندگی… بیشتر »
صوتی زیبا در دشتستان پیچیده است ! نجوایی هم گل سرخ با باد دارد ! قاصدکی قاصد پیغام باران گشته است ! دارم می بینم این همه شکوه و معنا را ! دلم می خواست من هم صحبتی داشته باشم با تو ! و بخواهم از تو .. با کوله باری از نکرده راهم دادی تا بخواهم ! از… بیشتر »
من منتظر نشسته ام! این حوالی نه پیکی است نه قاصدی! باران تنها مونس تنهایی ثانیه های طوفانی دل! نسیم آمدنش معلوم نمی کند ! گاهی ثانیه ها می گذرند و می آید .. گاهی سالی می رود و نمی آید ! اگر بیاید هم از رفتن می گوید ! و تو که پابست این نیستانی ، می… بیشتر »
دیشب سیلاب تمام دلم را برد ! اعلام کرده اند زلزله هم در راه است ! هواشناسی دل ، این حوالی را روی گسل معرفی کرده است! ریزگردهای مهاجر تمام آسمان دل را پر کرده است ! هوای دل بیش از حد مجاز طوفانی است ! آب گرفتگی هم در راه است ! جاده دل لغزنده است !… بیشتر »
انتظار بالی سبز است که ، عروج می دهد روح را به تعالی و کمال نقطه ثقل تعالی . معراج انسانیت . طراوت روح انسان . نورانیت جان آدمی . این بال سبز رشد می دهد دل را به سمت بال سرخ ، جهادی فکر کردن ، جهادی عمل کردن … برای خدا بودن ، برای خدا نفس… بیشتر »
بیشه زار عذرم را خواسته است! باید کوچ کنم ! هر چه نباشد خانه اش است و اختیارش دارد .. کوچ می کنم به دشتی مجنون که ، عطر ریاحینش مست کند جان چشمه را … آنجا همیشه بهار است .. گلهای بهار نارنجش همیشه معطرند . زمستان راه آنجا را نمی شناسد .. غروبی… بیشتر »
امروزی که دیروز منتظرش بودیم رسید ! حالا که آمده می زنیم زیر همه عهدها که بستیم. امروز که رسید از چشم افتاد. باز منتظر فردا خواهیم بود ! و باز وعده تغییر و رفتن به سمت کمال را به فردا موکول خواهیم کرد ! زمان وفای به عهدهایمان کدام فرداست؟! اصلا چنین… بیشتر »
دشت پر از ابهام لطیفی است ، دعوتم می کند به سیری شگرف! دارم می کاومش .. نجوایی به بلندای سکوت دارد .. سرشار از طراوت . ذکر می گوید و خندان است . چشمش به آسمان است . نگران رزقش نیست . نه گله از زردی پاییز دارد ، نه غره سبزی بهار. ولی دل گله دارد همیشه… بیشتر »
باز آمد و رفت ! جا ماندم از فهمش ، با اینکه دویدم به پای سر ! سعی و صفا کرد دل .. دور تو گردید … ببینش ! شوقی غریب دارد دل در وصل معرفتت! تمنای تطهیر دارد ، پاکش کن ! #تولیدی_دست_نوشت تسنیم نوشت،نثرنوشت،بداهه نوشت، بیشتر »
ثانیه نوشت چند ثانیه بعد ! توان از کف داده ام … امروز سخت می گذرد بر دلم … قربانی آمد .. گویی صحبتی داشت . دم ذبح چیزی نگفت حتی یک هجا .. حتی آب هم نخورد … می دانست برای که قربانی می شود .. این چندمین قربانی است که ، معرفت ذبح دارد ..… بیشتر »
محسن حسن حسن و احسان حسین ! محسن زیباترین شکوفه ای که ، چهره نگشاده پرپر شد ! محسن ! شکوفه باغ علی و فاطمه .. چرا شاعر نگفت گل ؟ زبان شاعر بشکند بیشتر باز کند روضه مجلس را … محسن سند غربت علی و فاطمه … حزن حزین غریب محسن از دلمان نخواهد رفت… بیشتر »
« حضرت مادر۱۹ » … الف) صبح بی تو شب است ! ب) من شب زده ام ! : این صبح ، صبح نیست شب است ! مرگ دارد این ثانیه ها ! غربت به جانم افتاده .. تو گوئی قرنی بر دلم گذشته ! باید بروم .. #تولیدی_دست_نوشت تسنیم نوشت،بغض نوشت،بداهه نوشت. بیشتر »
وقتی قرار است چشمهایت را ببندی ، خواب به چشمهایم نمی آید… بیقرارم. و ضربان قلبم تند می زند .. گناه تو چه بود فاطمه جان ؟! کینه داشتند از پیامبر ، از علی و از تو ! انتقام پیامبر را هم از تو گرفتند و از شکوفه پرپرت .. قلبم آرام نمی گیرد …… بیشتر »
هزار دلیل دارد دل برای شکستن ! اما همه یک ثانیه غم رفتن تو دل را نمی شکند ! هزار تکه شده است دل از یاد کرد ثانیه های رفتنت .. این شب آخر ما را رخصت دیدار و عرض ارادت ده .. می خواهم به خاک چادر خاکیت پیشانی بسایم . می خواهم بیفتم و بشکنم پای شکستنت و… بیشتر »
در شهر کسی نیست ! چه بر سر شهر آمده ؟ یا نه چه بر سر شهر آورده اند ؟! کجاست عطر کسانی که ، ذکر لبشان گشایش عسر شهر بود … کجاست آن بی ریایی و خاک نشینی و با خاک نشینان ! چه شده است همه قصر نشین گشته اند ! کجایند کسانی که عطر حضورشان پاک می ساخت… بیشتر »
با اینکه قلمم کراهت بردن نام کسانی را دارد که اصول اولیه زندگی در دنیا را نمی دانند ، اما می نویسم ، این همه سال در دنیا زندگی کرده اند نفهمیده اند قانون لطیف زندگی حرمت گذاردن جایی است که در آن بزرگ شده ای .. قد کشیده ای و حالا رسیده ای به وطن فروشی!… بیشتر »
سیری دارد انسان از تولد تا مرگ … برخی چند بهار زندگی نمی کنند اما ، به قدر قرن زمین بالا می روند … بعضی قرنی زندگی می کنند اما ، قدر جوی بالا که نمی روند هیچ ، پایینتر هم می آیند سقوطی آزاد … خود انسان تصمیم کبری باید بگیرد که ، صغری… بیشتر »
من فکر بعد رفتنت هستم ! تو بودی جواب سلام پدر را نمی دادند فردا که بروی ، با خیل دشمنان کوچه و بازار چه کند پدر ؟ خانه نشین خواهد شد و به جای خالی یگانه مدافعش بعد خدا نگاه خواهد کرد ، مرجع مشکلات و دردهای همین مردم ناسپاس خواهد شد … این مردم تنها… بیشتر »
حضرت مادر ۱۵ : تو زاده لطافت و لطف خدا در سفری بی بدیل ! معراج هدیه ای به بزرگی تو داشت مادر ! کانون لطف خدا که اگر نبودی ، خلقتی از برگزیدگان هم نبود ! مادر چشمه های نور و روشنایی که ، آسمان آغوشت ستاره هایی بی افول پروراند ! صدیقه به گفتار و طاهره به… بیشتر »
خداحافظی می کنی کم کم از دیدن نازدانه هایت ! خداحافظی می کنی از خنده علی ! حالا علی سرتا پا گریه است ، مادر ! بغض تمام خانه را گرفته ، همه منتظرند و بیتاب ! تو آرام نگاهشان می کنی . دل علی بیقرار است و سخت طوفانی ! نگاههای حسن قلب را ریش می کند ، و… بیشتر »
حنان گوید : امام صادق علیه السلام با انگشت خود بر روی دست خویش خطی کشید ، آنگاه فرمود : در نزد ما چنین کاری هست حتی کمتر از این . … جعفر بن بشیر نقل کرده : امام صادق علیه السلام فرمودند : امیرالمومنین علی علیه السلام هیچ چیز را ترک ننمود مگر… بیشتر »
بگذار در دامنه های قلل مرتفع محبتت قدم گذارم . من محب رسیدن به دامنه قلل محبت توام .. تا سر گذارم بر کرانه لطفت و آرام گیرم در مملکت لطف تو آقا ! بپذیر دل زارم را که ، کوی به کوی پی عطرت آمده و خسته راهی دراز است که ، نانجیبی دنیا و طمع دل بلا دیده ام… بیشتر »
شروع می کنم خودم را از محبت تو … جاری می شوم ، پاک می شوم .. محبتت جاریم می کند ، پاکم می کند. محبتت جلا داده است آینه دلم را . من شده ام منی که ، به محبت تو شناخته می شود ! با تو زنده می شوم ! زنده ام کن هر ثانیه … #تولیدی_دست_نوشت تسنیم… بیشتر »
من به عشق دیدنت آرزومند مرگم ! می آیی و عطر خالص ولایتت مست می کند و من قادر نخواهم بود به زبان جسم سلامت گویم پس با زبانی تطهیر یافته به محضرت سلام و تحیت خواهم گفت و دردم از عشق دیدارت دوباره ، سه باره جان خواهم داد و زنده خواهم شد … چه زیبا مرگ… بیشتر »
قدمهایم را تند بر می دارم به شعاع انوار الوان و مطهرت نمی رسم ! من خاضعانه بید مجنون این حوالی ام ! خم می شوم به وقت عبور انوارت … من تسلیم انوار توام .. من محب عبور انوار توام .. مرا دریاب حضرت لولاک ! #تولیدی_دست_نوشت تسنیم نوشت ، روضه نوشت… بیشتر »
داری می روی و روح علی را هم می بری ! نگاهش کن گوشه ای نشسته به نفس نفس زدنهای گاه و بیگاهت دلخوش است ! خبر که دادند از حالت ، زمین خورد آن هم نه یکبار ! نگاهش کن دلتنگ است ! کسی از قلب صبور و زیبای علی جز خدا و تو خبر ندارد ! مادر ! دارد جان می دهد… بیشتر »
میلیاردها سال می گذرد … آمده اند و رفته اند ! اما براستی چه تعداد نفمه باران را شنیده اند ؟ همه به حضور زیبای باران یا ، عادت کرده اند یا رشک برده اند ! اما من ثانیه ثانیه باران را فهمیده ام ، زندگی کرده ام ،نفس کشیده ام گرچه ، نفسی هم برایم… بیشتر »
ساعتها صبر می کردیم ، و مسیر پر پیچ و خم و خسته کننده جاده را متحمل می شدیم و ساعاتی بعد به مقصد می رسیدیم .. هر کسی می دید می گفت : انگار رسیده اند بهشت .. دروغ نبود ! راست می گفتند ذوق و عطشی که ، ما برای رسیدن داشتیم ، تو گویی مقصدمان بهشت بوده !… بیشتر »
شوقی دارم برای رفتن ! اما تا یاد می کنم ، رفتن را دلتنگ می شوم ! زاده دردم ! بارانی از درد … شوق رفتن دارم ، ذوق رسیدن .. ترس نرسیدن ! جمع این همه دلم را می لرزاند … #تولیدی_دست_نوشت تسنیم نوشت ، نثر نوشت ، بداهه نوشت . بیشتر »
شکوفه ها هرگز گل نمی شوند .. گلهای قاصدک هرگز راهشان را پیدا نخواهند کرد ! بهار نخواهد آمد .. و مابه کمال نخواهیم رسید تا نیایی ! کدام ثانیه زیبا زمان آمدن توست ؟ ثانیه ای که به کمال رسیده باشد .. #تولیدی_دست_نوشت تسنیم نوشت ، باز بداهه نوشت . بیشتر »
جنس غریبی دارم ! جنس شکستنی ! این حوالی مرغوبترین جنس ، همین شکستنی هاست ! اینجا غم حکومتی دارد … اینجا دل من است ! من از میان شکسته های دلم با شما گفتگو می کنم ! #تولیدی_دست_نوشت تسنیم نوشت ، نثرنوشت ، بداهه نوشت . بیشتر »
همه باخته ایم خودمان را ! انسان آفرید ما را تا چون انسان عمل کنیم ، انسان بودنمان را فروختیم ! بعضی ها با ابلیس نرد باختند ، چه را به چه ؟ ما همه باخته ایم ! بودن در فضای قدسی ولی خدا را .. طهارت جان یافتن را ، آباد گشتن دل را … برای رسیدن به… بیشتر »
حدیث رفتن مادر ، حدیث شکوفه پرپر بیت علی ! دلمان تنگ می شود مادر ! بعد شما عالمی وجود ندارد ، حدیث لولاک .. بر سر اهل خانه چه خواهد آمد؟! شبهای سخت تنهایی ولی خدا و یتیمی فرزندانت که چشم به جای خالیت خواهند دوخت ! فکر اشکهای حسین قلب را سخت اندوهگین می… بیشتر »
روزگاری محبتی نشانم دادی از جنس طبیعت ! صورتم را برگرداندی تا خوب ببینم حتی کوچکترین صداهای طبیعت تو را شنیدم . بله ! من شنیدم صدای سوسن دم ایوان خانه باغ را … داشت با سوسن کنار دستیش صحبت می کرد از صبحی که با هم سر کرده بودند . من شنیدم صوت… بیشتر »
قدری مستند زندگیم را به عقب می کشانم .. هنوز تصویر مبهم است .. این باید من باشم میان علفزار می دوم ! خنکی نسیم صورتم را نوازش می کند. انگار بال دارم ! سبک سبک … وزن قاصدکی را دارم از بوته ای روی بوته ای ، از جاده شنی تا کنار گندمزار ، از کنار چشمه… بیشتر »
چادر خاکیت شرف داد به سیاهی و پوشش . هر چه داریم از تو داریم معنای لولاک … کوچه اسراری دارد ! کوچه که باریک تر باشد اسرار بیشتری دارد ، خاکی باشد اسرار دیگری دارد ، اگر مادر و فرزندی در کوچه خاکی تنگ مدینه باشد اسرار دیگری دارد ، اسرار کوچه را… بیشتر »
در کوچه ها خبری از ذکر تو نیست ! همه جا دوده بی غیرتی است خرید عید می کنند … اما یادشان رفته این روزها چه زخمی بر دلمان نشسته ! چند روز بیشتر نمانده که مادر دعای رفتن کند که ، نفرینی است بر عالم و عالمیان . دارد می رود با زخمهای هزار در هزارش… بیشتر »
#حضرت_مادر حزن رفتن زهرا جانی برایت باقی نگذاشته توان نداری اگر به خودت بود با فاطمه ات می رفتی … اما باید بمانی و این سخت ترین ماندن تاریخ است ! سخت است روزگارت بعد از یگانه مدافعت … سخت خواهد گذشت شبهایت با در نیم سوخته ، سخت خواهد گذشت با… بیشتر »
حوالی بیشه زار غم ساکن گشته ام ! سکوت شبانه اش درس شامگاهم و جنب و جوش سحرش درس سحرگاهی ام ! متعلم این مدرسه ام ! خوب آموخته ام شکستن را تا باد و گردباد غرور و کبر و نخوت نشکندم ! من تنها دانش آموز این مدرسه ام ! آموخته ام بیشه زار ارث من نیست ! بیشه… بیشتر »
روزگاری همه در پیشخوانی خواهیم ایستاد و همه جوابگو خواهیم بود .. واژه ها به کمکمان نخواهند آمد ! قلبمان گواه کرده هایمان خواهد بود ! ما خواهیم بود و لوحی نگاشته از کرده هایمان ! رشک خواهیم برد که برگردیم و پاک کنیم قلم خوردگیها را ! هیهات ! زمان رفته… بیشتر »
آن شاعر درست می گفت ، گاهی در گرماگرم روزهای داغ تابستان ، زمستان از راه می رسد بی دعوت .. و خسته ات می کند ! و تو با سرمای ناخوانده نمیدانی چه کنی ؟ سراپای وجودت وحشت می شود و طعم تلخ آن یخبندان طعم هر تابستانی را از جانت می برد ، تو بیگانه می شوی با… بیشتر »
جمعه نوشت ۸ : گاهی هستیم ولی نیستیم ! گاهی می شود بود و نبود ، وقتی که بودنمان مثل نبودنمان باشد … گاهی می بینیم ولی نمی بینیم ، گاهی می شود دید و ندید ، وقتی است که دیدنمان عین ندیدنمان باشد. گاهی ، گاهی … این گاهها زیاد گشته اند و ما دیگر… بیشتر »
جمعه نوشت ۷ : این روزها حالت مساعد نیست آقا!! می دانی چه خواست این دل وامانده ؟ خواست تا خدا برای یک دهه از عالم محوش کند تا نمک به زخمت نباشد این روزها .. ما = گناه شده ایم آقا ! پس کاش چند صباحی نباشیم تا دل داغ دیده ات با دیدنمان اندوهگین نشود… بیشتر »
جمعه نوشت ۶ : اشک هایم نایی ندارند ، و خونم منجمد گشته از سرمای این حوالی ! کجاییم آقا؟!!! بیا و ما را پیدا کن .. این بازی کودکانه ما خیلی طولانی گشته است . جایی بین نفسانیات ، جایی بین حب الدنیا ، بعضی هامان نیز گزارش رسیده بین میز مدیریتمان گم شده ایم… بیشتر »
تصویر ۱ : صدای عبور نسیم از بینشاخ و برگ در هم تنیده ! تصویر ۲ : سکوت مبهم شاخه های مرتفع انار ! تصویر ۳ : صدای عمیق جریان آب در جان زخمی خاک ! تصویر ۴ : صدای تنهایی دلدر بیشه زار درد ! تصویر ۵ : عبور نسیم از سکوت مبهم جریان آب در تنهایی دل !… بیشتر »
روزی خواهد رسید دیگر نفس نخواهیم کشید ! جایی تمام خواهیم شد ، و جایی با اعمالمان شروع خواهیم گشت .. آن تمام شدن حیات نباتیمان ، و این شروع حیات جاودانیمان .. اگر تا نرفته ایم معنای جاودانگی را نفهمیده باشیم چه با خود می بریم ؟! ما تنها چیزی که می بریم… بیشتر »
عقل تحیر می کند از شکوه خلقتت ! از شکافتن دانه که خودت عیانش کردی تا صغیرترین تغییرات در مجموعه خلقت ! از پروانه تولد یافته از پیله ، از شکوفه بهار تا گل و میوه تابستان ، از خشکیدن پاییز تا افتادن به هنگام زمستان … از تغییر فصول ، بارش باران ، برف… بیشتر »
ذوق کودکانه ای دارم امروز امروز که ، باز عبور تو را از بالای گندمزار دیدم. بعد از آن سفر طولانی … کوله ای از معرفت داشتی و بالی از جنس نور … گریزپا بودی … حالا باز آمده ای ! سبزه ها را نوازش می کنی .. دست بر سر اقاقیها می کشی ! سراغ… بیشتر »
می خرند : هیچ ! می فروشند : هیچ ! کارشان : هیچ ! اینجا چه خبر است؟! روزهایی است که فوج فوج ملائک عزادار و تسبیح گو در آمد و شد زمین و آسمانند … این زمین را چه شده که سودازده میخرد ، میفروشد و نمیبیند چه در عوالم می گذرد ؟! روزهای حیرت ما ، روزهای… بیشتر »
طفلی مدهوش بازی کودکانه بودم در کوچه های تنگ زمان ! می دویدم اما بی غصه نبودم کودک ترین کودک زمان خود بودم در لطافت و زلالی .. پر از آرمانهایی که ، بوی بزرگ شدن داشت و عطر کمال … #تولیدی_دست_نوشت تسنیم نوشت بداهه نوشت ، نثر نوشت . بیشتر »
تلاطم موجهای دریا ، سکوت عمیق ساحل ، آسمانی ژرف و افقی پهن بر کرانه .. گندمزاری در اندیشه ام که ، می درخشد زیر شعاع نور خورشید … بیشه زاری پر ابهام که تجسم خیالم را به بوته آزمون گذاشته است .. قطعه نگاری تنها در اندیشه طبیعتم … می نویسم… بیشتر »
سوگوار ثانیه های رفته ام و منتظر آدینه موعود آینده ! تاریخ گواه انتظار من است ! من دل بسته و شیدای روزگار سبز زمینم که، نسیم انسانیت هر روز روحمان را تازه خواهد کرد … #تولیدی_دست_نوشت تسنیم نوشت بداهه نوشت ، نثرنوشت. بیشتر »
صدایی از سکوت در قلبم می خواندم به فریاد نگاهی خیره از فطرت و سایه سنگین عقل … همیشه بامنند صدایشان را می شنوم ، می شناسم غریبه نیستند ، با هم گفتگو می کنیم … و من هماره مجاب می شوم که فریاد شوم . سکوتی پر گفتگو ، گفتگویی پر سکوت ایهامی… بیشتر »
امروز روزی ، نعمت حیاتم دادی پس ، اراده فرمودی جان دادی ، دست ، پا … قلب دادی تا جایگاه عشق و پرستش ذات وحید تو باشد ، قلب دادی تا سره از ناسره را بشناسم . عقل دادی ، جرعه ای فهم دادی ، قدری ذوق و پیمانه ای معرفت و تنفسی شمارشی که ، تا ثانیه آخر… بیشتر »
دلم وسعت سبز کودکی را می خواهد که ، بی دغدغه آب و نان زمین را گرد می کردیم و غرب وشرقش را به هم می دوختیم … دلم باران کودکی را می خواهد که ، رخوت را از جانمان می زدود و لبخند نسیم سحر را که ، نوازشی لطیف می کرد سختی دلمان را ! و جاریمان می ساخت… بیشتر »
شب تولدمه اما ، دلم نمیخواد تبریک بشنوم! دلم میخواد بشنوم قبول کردید خادمیمو … پذیرفتین خدمتمو و اینکه ، در شمار کسانی قرار بگیرم که، در حزن شما محزونن و در شادی شما شاد .. دلم دعای حضرت مادرو میخواد … دلم دعای روسفیدی میخواد تا در ثانیه… بیشتر »
گلواژه نامت بر زبانم و قلبم آکنده از محبت تو ! در زلال یادت ناب می شوم . سرشار از طراوت ایمانی می گردد دلم با دعای سحرت … #تولیدی_دست_نوشت تسنیم نوشت ، بداهه نوشت ، نثر نوشت . بیشتر »
سفیر عشق می شوم در هر کوی و برزن … و منادی گلدسته ها تا ، نامت را با شکوه فریاد زنم . من تک درخت ایستاده این کویرم که ، به شوق دیدارت از مصاحبت دریا دل کنده ام به اینجا آمده ام تا ببینمت. رافع تشنگی ام دریا نیست! محبت توست فرومگذارم.… بیشتر »
منتظرم تا صدایی ، نجوایی ، حسی و یا هر چه تو شایسته بدانی بیدارم نماید ! سرشارم سازد از نور و روشنائی و ابتهاج. فاصله با خواستت را بردارم ، و شایسته نگاهت شوم ! گرچه هرچه بود تا به حال غیر از این نبود که، ازچشمت افتادم و تبعید شدم به اشد مجازات به… بیشتر »
پشت هر تنهایی تو را دیدم و فهمیدم هرگز تنها نبوده و نیستم ! هر گاه زمین افتاده ام، نگاهت را دیده ام که ، منتظر شروع دوباره اراده ام بودی .. سر هر قرار خوش عهدی تو را دیدم، و بدعهدی خودم را . #تولیدی_دست_نوشت تسنیم نوشت بداهه نوشت ، مناجات نوشت . بیشتر »