…
من نه گفتنو بلدم !
اونم بین آدمایی که مدام باهم تعارف دارن
اونم بین کسایی که پهلوی هم که نشستن
قربون صدقه هم میرن اینورتر که میشن
جرقه حسادت ، انبار باروت نفسشون رو مشتعل می کنه !
من بلدم وایستم تو همایش وسط کلی آدم حرفمو بزنم
چشم تو چشم حرف دلمو بزنم !
من بلدم انتقاد کنم
اگه جایی بفهمم اشتباه کردم برگردم چشمام پایینو
نگاه کنه و بگم متاسفم !
من بلدم حرف حقو بلند بگم !
تو چشای مدیران جایی که توشون درس خوندم کنم
و انتقاد کنم از حجم بی عدالتی ها و ننگ بدونم
برای خودم خم شدن و تعظیم کردن و
بعد عمری نماز خوندن به سمت قبله
محرابم عوض بشه و زر و سیم یا
هر تریاق دنیایی بشه قبلم …
و بگم کارتون خداپسندانه نیست !
درست مثل پایان نامم که شورای سلایق
تشخیص داد نوشتارم مشکلی نداره اما باید
تو متن واژه « امیر بیان » عوض بشه
و چه تو دل برو قاطی کردم و گفتم یا این یا هیچی !
خداییش راستم می گفتم ، چی بگم مثلا ؟!
بگم کی ؟!
خب در عالم چند تا امیر بیان داریم ؟!
بگذریم .. !
من بلدم برای زنده نگه داشتن شعائر بنویسم
ولو اینکه در حقم جفا بشه ..
بلدم تحمل کنم تبعیض و بی عدالتی که
در حق عمرم ، استعدادم ، قلمم ، بیانم
و سوادم میشه اونم از جانب کسایی
که مدعی … :
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
خلاصه بلدم !
حالا که روزها و شبا گذشته تا رسیدیم به خوان آخر ؛
به پایان نامه .. !
استاد راهنمای اول ، که نیست ؛ طبق روال همیشه !
مدیر گروه که موافقه !
می مونه استاد راهنمای دوم :
تو جلسه پروپوزال نویسی گفتن موضوع تعیین کنید
و شروع کنید به کار ، وقت کمه !
من از ترم قبل تصمیمو گرفته بودم .
باز عنایت نگاه حضرت امیر بیان و موضوعی بکر
که با این ابعادی که من میخوام
برم دنبالش کسی کار نکرده .
استاد گفت عالیه ، اما خب ما گروه حقوقیم باید
موضوع حقوقی باشه ، بیا و آخر موضوع بعد نهج البلاغه
بنویس « .. نهج البلاغه و حقوق » !!
گفتم :
ببخشید ، ببخشید ؛ چی بنویسم ؟!!
حقوق ، اونم از نوع غربیش !!
ابدا !
من تزم اینه که حرف اسلامو بگم ، شما می فرمایید
بیام حرف غربو هم بگم ، خب اینطوری یعنی به
حرف غرب حجیت دادم ، پس : نمی نویسم !
هیچی دیگه ، استدلال کردم ، بحث و مناقشه !
و تمام !
..
خیلی فکرم نمیخواد که چرا ؟؟!
دلیل واضحه ؛ مسلمان باید تولی و تبری داشته باشه
و الا مسلمانیش یعنی : کشک !
من بلدم نه بگم ، چون تولی و تبری اصل دوست داشتنی
زندگیمه و هیچ رقمه کوتاه نمیام .
…