…
از قلب تاریکی های قرن عبور می کنیم
چشممان به جاده است و دیدن ردپای نازنینت…
خستگی می بارد از چشمان بی فروغمان ..
بیا به اسم زیبای « کارّ» بپذیرمان …
حضرت صاحب ، حضرت ارباب ، حضرت عشق علیه السلام
امضاء کن حضور وغیابمان را مثل همیشه چشم بسته …
نگو که نگفته می دانم اوضاع پرونده هایمان
از خودمان بدتر است !
ذوب می شویم در این سیاهیها …
روشنمان کن ..
این حوالی هوا سرد است …