هزار آرزو
کنار دیوار کز کرده بود
و به جایی خیره مانده بود ..
باران کم جانی در حال باریدن بود
و کف خیابان خیس ..
رفت و آمد شب عید ..
کارتنی مقابلش بود که رویش بسته
کوچک دستمال کاغذی و آدامس گذاشته
بود ، داشتم به ته چشمهایش نگاه می
کردم هزار آرزو و رویا در عمقشان
خواندم باد تندی به همراه باران در حال
وزیدن بود ..
هوا سرد بود اما نه به سردی نگاه او
که عید برایش مفهومی نداشت
#مهربان-باشیم
#تولیدی-دست-نوشت
تسنیم نوشت