بهشت کودکی
سهراب از لطافت گل می گفت
و از پشت دریا یعنی شهر پشت
دریا را هم دیده بود …
اما آنچه من دیدم ندید …
من بهشتی دیدم میان جهنمی .
بهشتی که خدا برای قلب
کودکی ام برپا کرد.
در میان جهنمی که دنیا برایم ساخت.
بهشت دیدن زیباییهاست.
اگر قدرت دیدنش باشد …
چرا که شاید کسی در بهشت باشد و
دلش جهنم بخواهد …
کسی در بهشت می تواند باشد ؛
اما دلش هوای جهنم بکند ..
و بهشت را بهشت نبیند.
بهشت جایی است در قلبهای ما که،
حرم الله است.
بهشت آن ثانیه ای است که لبخند
رضایت بر صورت نا امیدی می نشانی.
و آن گاه که قلب خود را شاد می کنی.
و حق دلت را ادا می کنی…
بهشت این نزدیکیهاست. ..