#نذر_شده
#دست_نوشته
دیشب را چکار میکردی ماه ِ قبیله ؟
امروز را ؟
تصورتان میکنم سر بر شانه نهاده به در تکیه داده و به چهره زرد و استخوانی و پر از آرامش پدر خیره شده و اشکها مثل باران جاری …
عجب پا جای پای پدر گذاشتی و عجب آبرویی برای خاندان هاشم خریدی وقتی کنار علقمه آب بر روی آب ریختی و عطشان شهید راه خدا شدی و خون فرقت بر روی چهره ات جاری شد …
میدانستی تو شبیه ترین به پدر بودی ؟
شبیه ترین .
حال دیشب و امروز و فردای تو را جز خدایت نمیتواند کسی بفهمد…
باید عباس باشی تا آرزو کنی فرق شکافته به ملاقات خدا بروی تا غم و زخم دلت از شهادت پدر تسکین یابد … خدا هم که دست تو را رد نمیکند … باب الحوائجی…
میدانستی تو شبیه ترین به پدر بودی ؟
شبیه ترین .
موضوعات: "اهل البیت" یا "معرفت اهل بیت"
#نذر_شده
آقا نجفی قوچانی ، مولف کتاب سیاحت شرق میگوید :
از نجف برای زیارت امام حسین علیه السلام به سمت کربلا حرکت کردم ، نزدیک کربلا که رسیدم دیدم تشنگی بر من غالب شده است ، دوان دوان آمدم تا خود را به آب برسانم ، یک مرتبه چشمم به گنبد و بارگاه امام حسین علیه السلام افتاد و چنان شور و نشاطی وجودم را فرا گرفت که تشنگی فراموشم شد . آمدم و با گریه و سوز و گداز در صحن امام حسین علیه السلام نشستم ، دیدم ساعت صحن شروع کرد به زدن . در عالم مکاشفه خواستم بفهمم چه میگوید ، شنیدم ده مرتبه با صدای ظریف و لطیفی میگوید : هل من ناصر ینصرونی ؟ آیا کسی هست یاری کند مرا ؟ با خود گفتم ببینم چه کسی به این درخواست جواب میدهد . ناگهان دیدم ساعت حرم حضرت عباس علیه السلام شروع کرد به زدن و دیدم ده مرتبه گفت : « لبیک لبیک » …
لاحول و لا قوة الا بالله العلی العظیم از این همه وفاداری و ادب قمر بنی هاشم علیه السلام که تا قیامت یار و یاور حسین علیه السلام است …
…
دارم فکر می کنم نردبان گذاشته اند
مستقیم می رسی به دری
که همیشه سبز است و باز ..
ماهی که نردبانی دارد که
می رسد به آرامش !
پس چرا نمی رویم ؟!
ما که همیشه عاشق
پرواز بودیم به عرش ..
چه شده که بال نمی گشاییم
در عطر ملکوت تا پروازی
به رنگ حقیقت داشته باشیم …
ما را چه شده که راه آسمان
را گم کرده ایم ؟!
ماهی به رنگ محبت خدا ..
ماهی با اجابت پرواز دلهای شیدا ..
نردبانی برای رفتن !
و رسیدن به حقیقت ..
…
#به_قلم_سبزترین
#تسنیم_نوشت
#نذر_شده
نذرها بهانه اند… که صدایت کنم!
من از تو چه چیزی بخواهم بیشتر و بالاتر و زیباتر از خودت؟…
دوسه وقت که از شما ننویسم حال دلم به حال مجانین می ماند…
سپاسگذارم که رخصت عرض ارادتم میدهید…
نذرها بهانه اند … من عمریست تمااااااااااااااااام ِ قلبم را در آن غروب بی پایان زیبای باشکوه جاودانه جا گذاشته ام…
#نذر_شده
همه دوازده ماه از سال ، محرم است …
همه این محرم ، آن ظهریست که کنار شریعه به تماشای آب ایستادی … تشنه بودی اما قطره ای نخوردی… بزرگترین درس بشریت را به « انسان» آموختی… دستهایت … چشمت … ابروی شکسته ات…
ای زیبای محض… ای محشر زیبایی … ای طلوع بی غروب ِ زیبایی … عباس جانم.. جانانم … دلتنگم … پریشانم … دلم میخواهد فقط صدایت کنم… فقط با تو به گفتگو بنشینم …
همه دوازده ماه سال محرم است و همه ی این محرم ، آن ظهری که تو کنار شریعه رسیدی …
« از همه دل بریده ام ، نشسته ام به پای تو … غریب این جهان بود هر که شد آشنای تو »