شبیه ترین به پدر
#نذر_شده
#دست_نوشته
دیشب را چکار میکردی ماه ِ قبیله ؟
امروز را ؟
تصورتان میکنم سر بر شانه نهاده به در تکیه داده و به چهره زرد و استخوانی و پر از آرامش پدر خیره شده و اشکها مثل باران جاری …
عجب پا جای پای پدر گذاشتی و عجب آبرویی برای خاندان هاشم خریدی وقتی کنار علقمه آب بر روی آب ریختی و عطشان شهید راه خدا شدی و خون فرقت بر روی چهره ات جاری شد …
میدانستی تو شبیه ترین به پدر بودی ؟
شبیه ترین .
حال دیشب و امروز و فردای تو را جز خدایت نمیتواند کسی بفهمد…
باید عباس باشی تا آرزو کنی فرق شکافته به ملاقات خدا بروی تا غم و زخم دلت از شهادت پدر تسکین یابد … خدا هم که دست تو را رد نمیکند … باب الحوائجی…
میدانستی تو شبیه ترین به پدر بودی ؟
شبیه ترین .