#نذر_شده
« حتی بیرق هایش معجزه میکنند »
به نقل از کتاب چهره درخشان حضرت ماه علیه السلام :
توضیح : سال 1352 شمسی ، ایام جنگ دوم هند و پاکستان بود. در شهر کراچی کنار دریا منابع نفت بسیاری متعلق به شرکتهای مختلف وجود داشت ، هواپیماهای هندی منابع نفتی مزبور را بمباران کردند و در نتیجه آنجا آن چنان آتش گرفت که به هیچ تدبیری مهار نمیشد . حدود یک هفته این منابع و هر چه در اطرافشان بود ، در آتش می سوختند تا اینکه از آبادان هواپیماهای آتش نشانی ایران رفتند و بوسیله مواد شیمیایی آن آتش را خاموش کردند …
نویسنده از قول شاهد عینی روایت میکند : بعد از مدتی ، من برای تبلیغ به شهر کراچی رفتم . کسی به من گفت که میان این انبوه منابع نفتی چندتا منبع متعلق به یک مومن به نام حاجی دوسا بود . ایشان بالای منابع خود عَلَم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام را نصب کرده بود و به برکت این پرچم منابع مزبور آتش نگرفت!
من گفتم شنیدن کی بود مانند دیدن بیایید و این منابع را به من نشان دهید . فورا سوار ماشین شدیم و به ساحل دریای هند رسیدیم و از کرامت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام منظره ای عجیب مشاهده کردم . دیدم در یک میدان بزرگ جنگلی از منابع نفتی وجود دارد که تعدادشان را خدا میداند و این منابع همه اش سوخته و گداخته شده است . بعضی از آنها در حال رکوع ، بعضی در حال سجود و بعضی روی زمین دراز به دراز خوابیده اند ! و حتی زمین آنجا هم مانند آجر پخته قرمز شده است ولی در میان همه آنها ، چند تا منبع به چشم میخورد که خداوند متعال به برکت حضرت عباس علیه السلام آنها را از اتش فروزان حفظ کرده است . پرچم حضرت ابوالفضل علیه السلام بالای یکی از آنها در اهتزاز بود و بر روی پرچم نوشته شده بود : « یا عباس »
عجیب این بود که منابع سالم مزبور که تعداد آنها چهار یا پنج بود ، هنوز هم پر از نفت بود . دورادور این منابع ، منابع دیگر همه به فاصله ده دوازده متری سوخته و گداخته شده بودند ولی این چندتا منبع در میان آنها کاملا محفوظ مانده بود !
حالا شما تصور کنید وقتی که صد یا دویست منبع نفتی آتش بگیرند ، آنجا چه جهنمی زبانه میکشد؟ بگونه ای که حتی پرنده هم نمیتواند از روی آنها بپرد ، و هیچ جانداری نمیتواند از فاصله صد متری به آن جهنم نزدیک شود ولی در وسط آنها چند تا منبع پر از نفت باقی می ماند !!!
آیا این معجزه نیست؟معجزه ای که آیه یا نار کونی بردا و سلاما علی یا ابراهیم را تصدیق میکند .
در پاکستان خصوصا در منطقه پنجاب بر فراز خانه های محبین اهلبیت علیهم السلام عَلَم حضرت عباس علیه السلام را دیده بودم اما چون هنوز دل من زیاد روشن نشده بود ، مایل به تقلیدشان نبودم ولی بعد از مشاهده این معجزه که به چشم خودم دیدم چشم بصیرت من به خوبی باز شد فلذا وقتی که به خانه خود در نجف اشرف برگشتم برفراز خانه ، عَلَم حضرت عباس علیه السلام را با کمال عقیده و اطمینان خاطر نصب کردم و از آن به بعد نیز تاکنون که تقریبا سی و پنج سال میشود و اکنون هم در جوار حضرت معصومه سلام الله علیها زندگی میکنم ، این پرچم نصب است و برکات و کرامات بسیاری از آن دیده ام …
#نذر_شده
عطش بیداد میکند در کامم ، دهانم ، لبانم … جانم
اما نه تشنه آب …
مانند صبح های تاسوعا … عطش نگاهت را ، عطش دیدارت را ، عطش یک ذره عنایتت را دارم حضرت ماه … ماه تمام کربلا …
یک افطار مرا مهمان عنایتت کن …
به شوری اشک قسم ، به تپش قلب قسم ، به آه های جگرسوز قسم … عطش در جانم بیداد میکند …
#نذر_شده
« حضرت عباس ِ مسلمان ها ! »
نقل از کتاب چهره درخشان حضرت ماه علیه السلام :
جناب آقای حاج ابالحسن شکری در تاریخ 18 صفر 1418 ه.ق از حاج رضا نظری کهکی نقل کرد که گفت : بین اراک و بروجرد گردنه ای وجود دارد که به نام گردنه زالیان معروف است . روزی دیدم یک تریلی 24 تن آهن بار کرده و در قسمت شیب جاده ، وسط راه ایستاده است . راننده هم که یک ارمنی بود و می شناختمش به وی گفتم چرا اینجا ایستاده ای ؟ از وسط جاده کنار برو . گفت از وسط جاده نمیروم چون حادثه ای برایم رخ داده ! از سرگردنه که سرازیر شدم پا روی ترمز گذاشتم اما دیدم ماشین ترمز ندارد . گفتم خدایا ماها که کسی را نداریم پیش تو واسطه قرار دهیم ولی این مسلمانها هرجاگیر میکنند حضرت عباس علیه السلام را صدا میزنند . با خود نذر کردم که اگر حضرت عباس ِ مسلمانها نجاتم دهد ، من هم مسلمان شوم . ناگهان دیدم که ماشین ایستاد ! چه شد ؟ نمیدانم ! ولی دیدم شیلنگ باد خالی کرده است .ماشین یک دفعه جیک جیک اش بلند شد و توقف کرد … من ماشین را از جای آن تکان نمیدهم ، زیرا اول میخواهم بروم بروجرد مسلمان شوم ، بعد بیایم ماشین را حرکت داده و بروم .
شخص ارمنی به بروجرد رفت و شیعه شد و سپس آمد و ماشین را حرکت داد و برد .
« سلام ای پناه و ملجأ تمام درماندگان … سلام مهتاب شبهای کربلا … سلام تمام ِ زیبایی … »
#کوتاه_نوشت
#دست_نوشته
اگر حرمت ، ضریح ندارد … نه که نشده و نتوانسته ایم …
که ؛ وهابی ها کوچک تر و حقیرتر از آنند مانع و حایل ما باتو باشند …
خواسته ایم گل پسر فاطمه سلام الله علیهم بیاید خودش طرح دهد …
آخر آقاجان میدانی … سلیقه او خاص است و سخت پسند … این را از جمکران و خاص الخاص بودنش فهمیده ایم …
و شما ، عموجان ِ عزیز آقاجان که روی شما تعصب ویژه دارد … همه ی اهل البیت علیهم السلام روی شما تعصب ویژه دارند … بس که عزیزید و بس که کریمید و بس که غریب …
سفره دار کرم الهی هستید و این چیز کمی نیست …
که در شماست مستتر اسرار بزرگ پیاپی الی یوم الحشر !
#شهدا_شمع_محفل_بشریتند
« امر به معروف شب قدری ِ یک شهید ! »
دوست روحانیام بعد از اتمام سخنانش سردار شهید علی صادقی جانشین گردان را فرستاد تا بیدارم کند با آمدن شهید صادقی در حالی که روی پتو دراز کشیده بودم چفیه را روی سرم کشیدم و با بیحالی به وی گفتم شما برو من هم الان میآیم.
به گزارش ایسنا، حجتالاسلام علیاصغر مجیدی روحانی گردان لشکر 41 ثارالله در خاطرهای از یکی از شبهای ماه مبارک رمضان روایت میکند: «ماه مبارک رمضان سال 1365 گردان 410 غواص حضرت رسول (ص) جمعی لشکر 41 ثارالله به فرماندهی سردار شهید علی عابدینی جهت آموزش و آمادگی برای عملیات درمنطقه چوبده آبادان اردو زده بود.
ظهر روز هیجدهم بین نماز ظهر و عصر خطاب به بچه های گردان گفتم: این شبها نباید خوابید حضرت زهرا (س) در روز فرزندان را می خواباند تا شب بیدار باشند پیامبراکرم (ص) هم رختخوابها را جمع میکرد.
سر شب به اتفاق یکی از دوستان روحانی برنامه احیای آن شب را تنظیم کردیم قرار شد ابتدا دوستم مراسم را آغاز کند بعد از ایشان من سخنرانی کنم و چون به علت تمرین و آموزش غواصی در طول روز خیلی خسته شده بودم به دوستم گفتم: من نیم ساعت استراحت میکنم شما یکی از بچهها را بفرست مرا بیدار کند.
دوست روحانیام بعد از اتمام سخنانش سردار شهید علی صادقی جانشین گردان را فرستاد تا بیدارم کند با آمدن شهید صادقی در حالی که روی پتو دراز کشیده بودم چفیه را روی سرم کشیدم و با بیحالی به وی گفتم شما برو من هم الان میآیم.
دفعه دوم آمد باز به جهت شدت خستگی همین جمله را گفتم. دفعه سوم که این شهید بزرگوار به سراغم آمد گفت: حاج اقا مجیدی نکند پیامبراکرم (ص) هم رختخوابها را جمع می کرد مثل شما روی پتو میخوابید؟
با شنیدن این حرف به سرعت از جا بلند شدم و وضو گرفته و به مراسم رفتم.