جاده ها پیر گشته اند ! نفسها خسته و بی رمق … و من نای زندگی در خود نمی بینم .. روزگار آمدنت را مجسم می کنم . آرامشی می یابم از این تصویر سازی بکر ! رویای آمدنت قلب را جلا می دهد و امید را حیات. با این تصور ناب دستها پاک می شوند و چشمها زلال و… بیشتر »
کلید واژه: "دست نوشت"
… در نزدیک ترین سیاره ممکن به سایه خودم ایستاده ام و رصد می کنم پرواز ها را یکی یکی ! و غروب های سنگینی از سر می گذرانم. عروج ستارگان را از بالای آسمان سیاره کوچکم ! بویی بلند می شود از خاک سیاره ، به گاه طلوع ستاره ای ؛ بوی مشک و عنبر .. روزها را… بیشتر »