مرد با خوشحالي راه افتاد .
به زنش گفت : اين بار حتما مولايمان را به خانه دعوت مي کنم .
خانه را خوب براي پذيرايي آماده کن .
بايد به بهترين شکل از مولايمان پذيرايي کنيم با بهترين خوراکي ها .
من مي روم تا چيزهاي زيادي از بازار تهيه کنم .
حتي اگر شده از مردم پول قرض مي کنم تا شرمنده اش نشوم .
زن که چشم هايش از خوشحالي مي درخشيد ، اطاعت کرد
و سراغ کارهايش رفت مرد به سوي خانه امام راه افتاد به امام که رسيد
سلام کرد و با شوق زياد خواسته اش را گفت . چهره ي امام پر از مهرباني شد .
مرد مي دانست که امام خواسته اش را مي پذيرد . داشت بال در مي آورد .
امام گفت : اگر اين سه شرط را که مي گويم قبول کني ، به خانه ات مي آيم !
مرد اول توي فکر رفت و در دلش گفت : يعني چه ؟ نکند شرط هايي باشد که
نتوانم آن ها را قبول کنم ! اما فوري گفت ، به روي چشم مولاي من . آن سه شرط چيست ؟
بفرماييد تا انجام دهم ! امام گفت : اول آن که چيزي از بيرون خانه ات تهيه نکني .
دوم آن که هر چه در خانه داري از ما دريغ نکني .
سوم آن که به همسر و اهل خانه ات ( براي تهيه غذا ) سخت نگيري !
مرد که غرق تماشاي چهره نوراني مولايش شده بود ،
پاسخ داد : چشم ، چشم يا اميرالمومنين . هرچه شما بگوييد .
فقط شما بياييد ، من به حرفهاي شما عمل مي کنم .
حضرت پذيرفت و مرد با خيال راحت به سمت خانه اش راه افتاد .