شعر سپید
دوباره صاحب پلکها اجازه داد به صبح باز شود ،
و باز ببیند شکوه تنفس صبح
دوباره دیدن دریا و نور و باران را .
طلوع سبز سحر و شوق صحرا را .
عبور برف از سر زمستان را .
و ذوق تابستان که بقچه در دست است
و کودکانه منتظر است که برف آب شود
دوباره زمستان ، پاییز و
دوباره تابستان دوباره دوباره …
بهار کجاست ؟!
کنار پیرزنی که خسته از دنیاست
و یا کنار دست فروشی که غرق در خواب است
با جامه ای پاره کنار بند و بساطش .
کنار دخترکی که برف دوست دارد
اما چکمه اش سوراخ است ..
و یا کنار چشمه آبی که سخت بیمار است
یا کنار قلب قناری که ،
سخت می تپد از سنگ همسایه
بهار آمدنی است
#تولیدی_شعر_نوشت
تسنیم نوشت ، بداهه نوشت،
شعر نوشت ، سپید نوشت.