#آدم_شویم
« ساعت نزع روح »
آیت الله اراکی از سید مهدی کشفی ، پسر آقا سید ریحان الله کشفی نقل فرموده که :
یک شب در خانه خودم در اطاق خوابیده بودم دیدم که صدای محرق القلبی از حیاط می آید از بس محرق القلب و سوزناک بود هراسان از خواب برخاستم که چه خبر است؟ رفتم در را باز کردم و دیدم در این حیاط ما که به این کوچکی است ، یک کاروانسرای بزرگی است و دورتادورش حجره می باشد و صدا از یک حجره می آید . دویدم پشت حجره ، هر کار کردم در باز نشد . از شکاف درب نگاه کردم ببینم چه خبر است ، دیدم یکی از رفقای ما که اهل بازار تهران است افتاده و به اندازه نصف کمر انسان سنگ آسیا روی او چیده اند و یک شخصی بدهیبت از آن بالای حلقوم دهان او عملیاتی میکند و او از زیر دارد صدا میزند . ناراحت شدم هر چه کردم درباز نشد هر چه التماس کردم به آن شخص که چرا به رفیق ما اینطور میکنی ؟ اصلا نگفت تو کی هستی … اینقدر ایستادم که خسته شدم . برگشتم آمدم توی رختخواب ولی خواب از سرم به کلی پرید . نشستم تا صبح شد . حال نماز خواندن نداشتم . رفتم در خانه میرزا جواد آقا ملکی تبریزی و در زدم و به ایشان گفتم من همچون چیزی دیدم . گفت : ها ! شما مقامی پیدا کرده اید و این مکاشفه است . آن شخص در آن ساعت نزع روح میشد . من تاریخ برداشتم ، بعد کاغذ آمد که آن رفیق در همان ساعت فوت کرده است …
* مرگ نزدیک تر از چیزی است که نفس ما به قلبمان القاء میکند انگار لالایی میخواند دم گوش روحمان تا راحت به شرارت هایش برسد …
ساعت نزع روح