عید نوشت :
با خودمان بازی می کنیم !
اما نمی دانیم آخر کار بازنده خودمانیم !
…
دم عید اندیشه ام پرواز می کند ،
سر شاخه درخت سیب حیاط پیرمرد تکیده ای می نشیند !
اندیشه ام اندیشه اش را لب خوانی می کند …
اندیشه پیرمرد :
دستم تنگ است ..
همه اهل خانه چشمشان به من است …
مگر من چقدر درآمد دارم !
خدا لعنت کند این چی میگن
بهش چند میلون می گیرن !
من از صبح که میرم سر چهار راه
بسته دستمال کاغذی جلو این و اون می گیرم
شب آخر وقت با ده بیست تومن میام خونه ..
اونم که خانم فکر میکنه چقدر کاسبی کردم
چند قلم انتخاب میکنه از کسری خونه ..
کسری که زیاده ، خانمی میکنه خیلی ضرورشو میگه
یادم نیست از کی گوشت تو خونه نیومده .
سوپری سر کوچه هم روم نمیشه ، بدهیم زیاد شده !
چه کنم؟
با پول چند بسته دستمال کاغذی که از کمال
گرفتم بفروشم مگه چقدردرمیارم !
ظهر که میشه کمرم چنان دردی میگیره که ،
فقط خدا و امیرالمومنینو صدا میکنم ،
ذکر میگم دردم ساکت بشه ،
دست خالی خونه برنگردم.
بوی کبابی اون ور چهارراه هر روز
یادم میندازه یه لقمه دهنم بذارم .
کیسه ای مشکی که خانم هر روز برام میذاره
قد یه نفر دو لقمه پنیر میشه ،
اونم وقتی پنیرو می بینم لقمه دهنم می مونه ،
آخه یاد سهراب ، سوپر سر کوچه می افتم !
یاد بدهیام …
دم عیده که عیده !!
دلشون خوشه ، عید برای اعیون عیده نه برا ما !
خدا رو شکر تا یارانه چیزی نمونده ،
قبضارو باهاش بدیم کمی سبک شیم …
خندش میگیره !
سبک شیم ، یعنی از اینم سبک تر !!!
اندیشه ام خسته می شود
از سر شاخه بلند می شوم .
از خانه اندیشه پیرمرد دستمال فروش
سر چهار راه فاصله می گیرم ..
اندیشه ام درد می کند
از دردهای خانه ای که عید برایش معنایی نداشت ..
#تولیدی_دست_نوشت
تسنیم نوشت،مینیمال نوشت،بداهه نوشت.