دلنوشته و فایل صوتی
برای دریاچه عزیزم !
…
قسم خورده ام تا اضطراری پیش نیامده
از قلب شکافته ات نگذرم !
قسم خورده ام از تن چاک چاکت گذر نکنم ..
تا ارباب بیاید و از یمن آمدنش آبهای نیلگونت
بر ساحل نگاهم برسد و جانت زنده شود ..
قسم خورده ام دیگر جایی نروم تا مضطر گذشتن
از نیمه جان زخم خورده ات باشم !
مرا ببخش که برای تسکین جراحاتت کاری نتوانستم بکنم !
عزیز دل و دیده ام !
روحم همپای تو زخم خورده است ..
تو خوب خواهی شد با آمدن بهارترین بهارساز ثانیه ها ..
با وعده ها زخم هایت نمک خورد و نمک خورد ..
عزیز جانم ، مهربانم !
بدان چشمهایم همچون قلبم خیانت نخواهد کرد به کیانت
بدان که همگام جراحاتت خواهم سوخت ،
بدان قلبم جریحه دار سوختن توست !
ققنوس هماره دل من !
می دانم چه کردند با جانت و تو خوب می دانی
با حان من چه کردند ؟!
هر دو غریب یک بیشه ایم ..
هر دو سوخته یک آتشیم …
من و ساحل تو هر دو از بی تدبیری سوختیم ..
اما بدان فردایی خواهد آمد و تو زنده خواهی شد
و من زنده خواهم شد !
بپای من بمان ، بپایت خواهم ماند !
برای تو نوشتم ، برایم بخوان ، مهربانم !
من نه زمینی در جوارت داشتم که آب رگهایت را
بر خاکش متصل کنم و نه ثمری از اشجار درختان
باغهای حوالی ساحل تو !
اما دلم گواهی می دهد باز آبی نیلگونت خواهد درخشید !
وقتی عشق بر مملکت جانت بتابد
وقتی کوکب هدایت برسد …
…
پس تا آن روز صبر کن و منتظر باش !
…