سحر بید مجنون پیله کرده بود به دلم که ،
شب صدای نی زدنت مشامم را نوازش کرد …
اما گله کرد که صدای تلخ و غمگنانه نی زدنت
جنونم را آشفت و به نیستانم کشاند
و کردم آنچه نبایست می کردم ..
آتش زدم به هر چه داشتم و نداشتم .
دشت و بیابان و زمین و آسمان به تماشایم نشستند !
بید مجنون گفت و رفت ..
عقبش روان شدم و بلند گفتم :
من نبودم من نی ندارم ..
باور نکرد ..
صدای دلم صدای نی تلخی است که ،
نجوایی زخمی دارد .
#تولیدی_دست_نوشت
تسنیم نوشت،نثرنوشت،بداهه نوشت.