این چشمهای یوسف نشناس
#منتظر_صالح
ساختمان های بلند سیاه نگذاشتند خسوف را ببینم…
وقتی امده بودیم اینجا ، از اینکه هیچ ساختمانی دور و بر خانه نبود کیف عالم را میکردم … یک عالمه از آسمان مال من بود …
کم کم ساختمان های غیراستاندارد درون کوچه های تنگ و باریک بالا رفت و دیگر درحسرت دیدار روی ماه ماندم …
امشب هم هرچه تقلا کردم خسوف را ندیدم…
بهتر که ندیدم ! عمری است این چشمها عادت به ندیدن ماه کرده …
چشمهایم اگر ماه عالمتاب را نبیند … بهتر که اصلا هیچ چیز نبیند هیچ کس را نبیند … وای بحال چشمی که یوسف شناس نیست…
اگر ماه را ببینم میشناسم؟
نه !
حتی ستاره هایش را هم اگر ببینم نخواهم شناخت…
پس این چشم ها به چه کار من می آیند؟؟؟
#به_قلم_سبزترین
بی ماه مانده ای؟…
زکه می نالی ای زمین
وقتی که سایه های تواند این خسوف ها