…
شاهزاده ارشد ارباب سلام ..
نمی دانم خاطره اولین عشقبازی ام با زلف محبتت را بنویسم یا نه !!
یا برای دلم نگهدارم !
کوچه های کودکی خوب بیاد دارند ..
کودکی دو ساله بودم به نص کلام مادرم
و به صراحت واژگان تمام اهل محل
آغوش مادرم رگهایم شیر مادر
با گریه برای ارباب گرفت …
دو ساله بودم که دیدند به
زحمت شعری می خوانم :
ای علی اکبریم
شبه پیغمبریم !
شعر ادامه داشت
و اما من تا اینجا می رسیدم
می زدم زیر گریه ..
باورپذیر باشد یا نه ..
حقیقت این است که خودم هم
هر چه فکر می کنم نمی دانم
در دو سالگی از کجا یاد گرفته بودم
مادرم همیشه می گوید :
نمی توانستی حرف بزنی اما
بریده بریده این بیت را می خواندی ..
و جالبتر اینکه اهل محل مدام
می گفتند : بخوان و با اصرار آنها
بارها می خواندم و هر بار همینجا
که می رسیدم گریه بلندی می کردم ..
آشنایی داشتیم بعدها هم هر جا میدید می گفت :
باید بگویی چرا گریه می کردی؟!
آقاجان !
باید چه می گفتم !
کسی که از باقیمانده گل شما طینتش
سرشته شده و با محبت شما زاده و
پرورده شده چرا نگرید برای مظلومیت تو
سلام بی پایان من به شکوه تو
ای علی اکبر …
ای علی اکبریم
شبه پیغمبریم
زیبا مارالیم
رعنا غزالیم ..
اوشماغا شهپریم
شان و جلالیم
ای مه جمالیم ..
دارم این شعر را زمزمه می کنم
و باورش شیرین است که همین
ثانیه باران گرفت ..
و باز گریه ام گرفته …
نوشتم در خاطر وبلاگم بماند
هر چه دارد از چه کسی دارد
جانم به قربانت ..
امشب بیشتر نگاهم کن ..