#منتظر_صالح
#پدر_ترین
« با دستهایت ، انس گرفتم ، قد کشیدم ، بزرگ شدم ، تکثیر شدم ، … و دارم با دستهایت در یک کلام ، زندگی میکنم … این را جز تو و خدایی که تو را به من هدیه داد کسی نمیتواند که ادراک معنا کند … »
#به_قلم_سبزترین
موضوعات: "اهل البیت" یا "معرفت اهل بیت"
#منتظر_صالح
#جان_باز
« خاطرات سوخته » 3
برگه ی سوم: دیشب همه ی بچه های گردان زهیر، شیمیایی شدند و به عقب رفتند. تمام جزیره ی مجنون آلوده است. ما هم باید تا فردا برگردیم. سید که از قدیمی های جنگ است می گوید قبل از آزادی خرمشهر، عراق فقط چند بار از گاز اشک آور و تهوع آور استفاده کرد؛ اما بعد از فتح خرمشهر، انواع و اقسام بمب های شیمیایی نیست که مرتب روی سر بچه ها نریخته باشد.
باید ضربه ی فتح خرمشهر خیلی کاری بوده باشد که صدام تیر خلاص خودش را بزند و از یک سلاح ممنوع استفاده کند. آن هم اینقدر علنی.
چند روز پیش برادر مسرور را دیدیم، می گفت آن پیرمردی که از تو خوشش آمده بود، دوباره به ایران آمده است. او از سفر قبلی مقداری موی سر یک زن را که در بیمارستان اهواز در اثر تماس با گاز خردل شهید شده با خود به بلژیک برده بود. خبرنگارها گفته اند دروغ می گویی که عراق از گاز خردل استفاده کرده است.
پروفسور هندریکس درِ شیشه را که موهای زن در آن بوده، باز می کند و می گوید این موها را لمس کنید! اگر دروغ باشد که هیچ اتفاقی نمی افتد ولی اگر راست گفته باشم و دست شما تاول بزند، کاری از من بر نمی آید. چون سولفو موستار(خردل) پادزهر ندارد!
تازه متوجه شدم چه بایکوت خبری شدیدی علیه ما حکمفرماست.
#منتظر_صالح
#بابی_انت_و_امی_یا_حسین
چون کسی که گذر زمان به او تفهیم کند بزرگ شده … و بعد یک وقت ناگهان خود را در آغوش مادر مهربان یا زمین بوس پای پدر ببیند … ناگهان زلزال شد … خود را چون طفل بی پناه آواره ای دیدم که روزی ده بار « روز واقعه » می دید و از سویدای جان می گفت : تمام حجت مسلمانی من حسین بن علی علیه السلام است …
ذخیره خدا در زمین ، هزار و صد سال منتظر بود خوبان بر در این خانه اجماع کنند … زیاد منتظرش گذاشتیم …
این انصاف نبود .
#به_قلم_سبزترین
#منتظر_صالح
#بابی_انت_و_امی_یا_حسین
دوش مرا حال خوشی دست داد…
قرارم با خودم این شده حالش که دست داد و … حال که تعادل یافت و سفره که جمع شد بنویسم …
قرارم با خودم این شده سر عادت و تکرار و روزمرگی و باری به هر جهت ، کلمه ای ننویسم…
مثل دیروز که همه از سَر گفتند و سرودند و نالیدند و … نسیم هرچه غبار بود از سمت کربلا آورد و به سر و صورتم پاشید تا از سِر بنالم…
گمان نکنم حالا حالاها این گرد و غبار و عطر برود … اما سفره جمع شد .
خانه ات آباد شاهنشاه بی کفن کربلا …
عیش و بزم الهی ات تا ابدالاباد برقرار یوسفا …
دست شما درد نکند حسینا ….
#به_قلم_سبزترین
#منتظر_صالح
در این شعر ، در اوج سادگی ، چه شکوه و مهابتی از عشق سرورمان موج میزند… دلنشین است :
دلم شور می زد مبادا نیایی
مگر شب سحر می شود تا نیایی
مگر می شود من در آتش بسوزم
تو اما برای تماشا نیایی
تو افتاده تر هستی از این که یک شب
به میقات این بی سر و پا نیایی
دروغ است! این بر نمی آید از تو
بیایی و تا کلبه ما نیایی
بگو خواهی آمد که امکان ندارد
بگویی که می آیم، اما نیایی
گذشته است هر چند امروز و امشب
دلیلی ندارد که فردا نیایی
چه خوب آمدی ای بهار صداقت
دلم شور می زد مبادا نیایی
شعر از : زین العابدین آذر ارجمند