دارم به پنج سال گذسته می اندیشم
خوفی در دلم افتاده ..
روزی که دستم را گرفتی و در دلم انداختی
تا به نیت قربت در کاشانه عشق و دلدادگی
( حوزه معرفت ) بیایم که قبلتر هم از همان کودکی
عشقت عجیب در دل نشسته بود ..
دارم می اندیشم چند دمی که از برکت دعای تو از خدا
گرفته ام به یاد تو بود ؟!
اربابم !
می اندیشم به بهارهایی که بی تو خزانی بیش
نبود و پاییزهایی سرد بی تو …
می اندیشم که همان قدری که در تبلیغ می گویم
هر کارمان بیاد خدا و ولی خدا باشد خودم
چقدر عامل بودم خوف دارم حالا بعد پنج سال
پا بگذارم در راهی که مفیدها
و صدوقها پیر راهش بوده اند .
اربابم ! خودت از دلم آگاهی که آزمون اخلاق این ترم از
همیشه شرمسارتر بودم از امام روح الله و از نوشته های
ثقیل چهل حدیثش که یک الف حدیثش را نفهمیدم ..
اما دلم مثل همیشه به رافت تو امیدوار است
و با اطمینانی که به خدا دارم می خواهم که
خوب زندگی کنم برای تو و به امید آرمان
بزرگ آمدنت روزگار می گذرانم …
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
مولای یا صاحب الزمان !
شقی من خالفکم و سعد من اطاعکم ..
براستی که وعده خدا حق است ….
با سلام
دلبسته محبت شماییم یا سید الکریم
دستان خالیمان بسوی نگاه شماست.