فاطمیه در راه است …
آجرک الله یا بقیه الله …
فاطمیه در راه است …
آجرک الله یا بقیه الله …
به گواهي تاريخ به استناد مورخان به نقل تواريخ اسلامي و غيرآن
نزديکترين فرد از هر لحاظ به شخص نبي مکرم
اسلام صلي الله عليه و آله و سلم اميرالمومنين علي بن ابيطالب پسر عم رسول الله ،
داماد رسول الله ، و به بيان آيه مباهله و در لسان شريف رسول خدا نفس پيامبر ،
يعني ؛ خود پيامبر !
زوج البطول بنت رسول الله!
نخستين بيعت کننده با رسول خدا !
پيشتاز تمامي جنگهاي تاريخ اسلام جانباز جنگها و غزوات اسلام!
نخستين اقتدا کننده به رسول خدا در نماز !
هجرت کننده با رسول خدا به مدينه که رسول خدا سرپرستي فواطم
را در اعزام به مدينه بر عهده ايشان گذارد .
در ليله المبيت به استناد کتب تشيع و تسنن در بستر رسول الله خوابيد
تا جان ايشان مصون ماند و زخم خاي کينه را بر جان خريد.
همو که حضرت ختمي مرتبت در شانش فرمود :
علي مع الحق و الحق مع العلي
و هم که در شانش فرمود :
حب علي ايمان و بغضه کفر
و هم که در شانش در ميانه جنگ جبرائيل ندا داد که :
لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار
……..
و در شان او رسول الله فرمود :
ذکر علي عباده
با اين همه که ياد علي ذکر است سب او کردند
آيا رسول خدا دستور حب علي داد يا بغض و سب علي ؟
غدير را تاريخ از ياد نبرده اگر عده اي از يادشان رفت عهدشان !
شافعي بزرگ مذهب شافعي :
يا اهل بيت رسول الله حبکم
فرض من الله في القرآن انزله
کفاکم من عظيم القدر انکم
من لم يصل عليکم لا صلوة له
…
لو لم تکن في حب آل محمد ثکلتک امک غير طيب المولد
اي اهل بيت رسول خدا محبت و دوستي شما واجب گرديده از جانب خدا
و در قرآن مجيد اين واجب نازل شده _ آيه مودت _ کفايت مي کند در عظمت قدر
شما اي آل محمد عليهم السلام آنکه هر کسي بر شما صلوات نفرستد نماز او قبول نخواهد شد
( اشاره به صلوات در تشهد نماز که واجب بوده و ترک عمدي آن موجب بطلان نمازاوست و غير قابل پذيرش )
اگر در دوستي آل محمد نباشي مادرت به عزايت بنشيند ، قطعا حرامزاده اي .
صواعق المحرقه ص 88
رشفة الصادي من بحر فضائل النبي الهادي باب دو ص 31
الاتحاف بحب الاشراف ص 29
روايت رسول خداست که فرمود :
کسيکه نشناسد حق عترت مرا از انصار و عرب پس او
يکي از سه چيز خواهد بود يا منافق است يا ولد الزنا و يا ولد حيض
است مستدرک الوسائل ج 2 ص ض20 ح 10 باب 19
و در روایت دیگری از رسول اعظم صلی الله علیه و آله و سلم از منابع اهل سنت :
اي مردم شما را به دوستي نزديکان خود ، برادر و پسر عمم علي بن ابيطالب
سفارش مي کنم که او را کسي جز مومن دوست نمي دارد و کسي جز منافق دشمن نمي شود
هر کس او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسي که او را دشمن دارد مرا
دشمن گرفته و هر کس مرا دشمن گيرد خدايش او را عذاب خواهد کرد
مناقب احمد بن حنبل و
ابن ابي الحديد شرح نهج البلاغه
با اين مطالب و ماخذ قوي دليل سب پسر عم رسول خدا و نخستين گرونده
به ايشان ، داماد رسول الله و جان رسول خدا !
چه مي تواند باشد بزرگان مذاهب اهل سنت خود با واسطه يا
بي واسطه شاگرد فرزند رسول خدا امام صادق بوده اند و به محبت آل محمد و
اهل بيت شريفش اذعان داشته اند.
پس دليل وهابيت و دشمنان اسلام و رسول خدا بر دشمني و بغض آل محمد چيست ؟
مرد با خوشحالي راه افتاد .
به زنش گفت : اين بار حتما مولايمان را به خانه دعوت مي کنم .
خانه را خوب براي پذيرايي آماده کن .
بايد به بهترين شکل از مولايمان پذيرايي کنيم با بهترين خوراکي ها .
من مي روم تا چيزهاي زيادي از بازار تهيه کنم .
حتي اگر شده از مردم پول قرض مي کنم تا شرمنده اش نشوم .
زن که چشم هايش از خوشحالي مي درخشيد ، اطاعت کرد
و سراغ کارهايش رفت مرد به سوي خانه امام راه افتاد به امام که رسيد
سلام کرد و با شوق زياد خواسته اش را گفت . چهره ي امام پر از مهرباني شد .
مرد مي دانست که امام خواسته اش را مي پذيرد . داشت بال در مي آورد .
امام گفت : اگر اين سه شرط را که مي گويم قبول کني ، به خانه ات مي آيم !
مرد اول توي فکر رفت و در دلش گفت : يعني چه ؟ نکند شرط هايي باشد که
نتوانم آن ها را قبول کنم ! اما فوري گفت ، به روي چشم مولاي من . آن سه شرط چيست ؟
بفرماييد تا انجام دهم ! امام گفت : اول آن که چيزي از بيرون خانه ات تهيه نکني .
دوم آن که هر چه در خانه داري از ما دريغ نکني .
سوم آن که به همسر و اهل خانه ات ( براي تهيه غذا ) سخت نگيري !
مرد که غرق تماشاي چهره نوراني مولايش شده بود ،
پاسخ داد : چشم ، چشم يا اميرالمومنين . هرچه شما بگوييد .
فقط شما بياييد ، من به حرفهاي شما عمل مي کنم .
حضرت پذيرفت و مرد با خيال راحت به سمت خانه اش راه افتاد .
عده اي از مردم در بيابان بيرون از خيمه امام علي عليه السلام جمع شده بودند .
امام در خيمه اش مشغول وصله کردن کفش هايش بود
ابن عباس_ يکي از فرماندهان سپاه امام _ به درون چادر آمد .
ديد امام کفش هاي کهنه خود را وصله مي زند . از کار امام که خليفه ي مسلمانان بود تعجب کرد .
مي دانست که آن کفش ها ديگر هيچ ارزشي ندارند اما نمي توانست امام را از اين کار باز دارد .
ابن عباس به آرامي گفت : مولاي من ، نياز ما بيش تر به اين است
که کار ما را راه بيندازيد نه اين که کفش هاي پاره را وصله بزنيد !
امام با تعجب نگاهش کرد . انگشت هايش پينه بسته بود و از چشم هايش خستگي مي باريد .
چيزي نگفت و باز مشغول به کار شد . کارش که تمام شد ، فوري کفش هايش را کنار
هم گذاشت و به ابن عباس گفت : ارزش اين يک جفت کفش من چه قدر است ؟
ابن عباس چشم هايش را ريز کرد . نگاهي به کفش هاي کهنه
انداخت و پاسخ داد : به خاطر کهنگي هيچ قيمتي ندارد !
امام گفت : با اين همه چه قدر ارزش دارد ؟ابن عباس گفت : يک درهم يا نيم درهم !
امام گفت : به خدا سوگند ! اين يک جفت کفش پيش من ، بهتر و محبوبتر از
حکومت کردن بر شماست ، مگر اين که بتوانم حقي را به صاحب آن برسانم يا باطلي را از بين ببرم !
سپس برخاست تا به ديدن مردم برود.
جنگ سختي شروع شده بود .
صداي به همخوردن شمشير ها براي يک لحظه هم قطع نمي شد .
حالا سرداران و سربازان دو سپاه تن به تن مي جنگيدند .
يک سپاه ، حق بود و سپاه ديگر باطل .
ابري از غبار روي بيابان مثل چادري بزرگ سايه انداخته بود .
ايب ها شيهه مي کشيدند و دنبال هم مي دويدند .
در آن ميان امام علي عليه السلام با شجاعت شمشير مي زد .
گاه دور خودش مي چرخيد و وقتي تنها مي شد حريف مي طلبيد .
دشمنان از جنگ تن به تن با او مي ترسيدند .
ناگهان دشمني فرياد زد : اي علي ، چه شمشير زيبايي داري !
کاش آن را به من مي بخشيدي ! و بلند خنديد و سرش را به
سويي ديگر چرخاند تا حريف پيدا کند ، که سايه اي در پشت سرش ديد .
با ترس برگشت . علي عليه السلام بود که به او لبخند مي زد .
امام شمشير خود را در مقابل او گرفته و گفت : بگير ، اين شمشير را به تو بخشيدم !
مرد نزديک بود از تعجب شاخ در بياورد . رنگش پريد و
عرق سردي بر پيشاني اش نشست . مي دانست امام از روي دوستي ،
شمشيرش را به سويش دراز کرده است . مرد عقب عقب رفت امام
هنوز لبخند مي زد . مرد پرسيد : از تو تعجب مي کنم که مي خواهي
در چنين هنگامي شمشيرت را به من هديه بدهي !
حضرت فرمود : مگر نه اين است که تو دست خواهش
به سوي من دراز کردي . از جوانمردي به دور ديدم که تو را محروم کنم !
مرد طاقت نياورد . بي اختيار دويد و خودش را روي پاهاي حضرت انداخت .
پاهايش را بوسيد و با بغض گفت : من به دينتان ايمان آوردم .
حتما اين دين شماست که خوبي را به شما ياد داده .
من بنده ي چنين ديني هستم !
او مسلمان شد سپس به سپاه امام علیه السلام پیوست
کتاب چه شمشیر زیبایی نشر بوستان کتاب