…
همیشه آخرینها در ذهن می ماند
خاطره آخرین دیدار ..
چشمهایت بسته بود .
نتوانستم خداحافظی کنم !
حتی تصورشم هم محال می نمود
بروی و دیگر نیایی !
اما واقعیتی که تا امروز نپذیرفته ام
همین بوده که باورم نمی آید ،
تو رفته ای بی خداحافظی !
و چه زیبا گفته :
و ناگهان چقدر زود دیر می شود ..
آنقدر زود که فرصت نمی کنیم
سیر همدیگر را ببینیم ..
..
#تولیدی_بغض_نوشت
تسنیم نوشت
…
اشکهایم ایستاده اند !
.
.
.
پای حرفشان ایستاده اند …
اشکهایم استقامت دارند پای خواسته شان
اشکهایم روشنایی عجیبی دارند ..
معلمی هستند برای دل بیمارم ..
می سوزند و روشنایی می دهند ..
نفسشان گرم است ..
..
#شعر_سپید
تسنیم نوشت
…
شاهزاده ارشد ارباب سلام ..
نمی دانم خاطره اولین عشقبازی ام با زلف محبتت را بنویسم یا نه !!
یا برای دلم نگهدارم !
کوچه های کودکی خوب بیاد دارند ..
کودکی دو ساله بودم به نص کلام مادرم
و به صراحت واژگان تمام اهل محل
آغوش مادرم رگهایم شیر مادر
با گریه برای ارباب گرفت …
دو ساله بودم که دیدند به
زحمت شعری می خوانم :
ای علی اکبریم
شبه پیغمبریم !
شعر ادامه داشت
و اما من تا اینجا می رسیدم
می زدم زیر گریه ..
باورپذیر باشد یا نه ..
حقیقت این است که خودم هم
هر چه فکر می کنم نمی دانم
در دو سالگی از کجا یاد گرفته بودم
مادرم همیشه می گوید :
نمی توانستی حرف بزنی اما
بریده بریده این بیت را می خواندی ..
و جالبتر اینکه اهل محل مدام
می گفتند : بخوان و با اصرار آنها
بارها می خواندم و هر بار همینجا
که می رسیدم گریه بلندی می کردم ..
آشنایی داشتیم بعدها هم هر جا می‌دید می گفت :
باید بگویی چرا گریه می کردی؟!
آقاجان !
باید چه می گفتم !
کسی که از باقیمانده گل شما طینتش
سرشته شده و با محبت شما زاده و
پرورده شده چرا نگرید برای مظلومیت تو
سلام بی پایان من به شکوه تو
ای علی اکبر …
ای علی اکبریم
شبه پیغمبریم
زیبا مارالیم
رعنا غزالیم ..
اوشماغا شهپریم
شان و جلالیم
ای مه جمالیم ..
دارم این شعر را زمزمه می کنم
و باورش شیرین است که همین
ثانیه باران گرفت ..
و باز گریه ام گرفته …
نوشتم در خاطر وبلاگم بماند
هر چه دارد از چه کسی دارد
جانم به قربانت ..
امشب بیشتر نگاهم کن ..
…
روز میلادت رسیده
و من قادر نیستم این کلبه درویشی را
برای روز بی نظیر آمدنت نورباران کنم
قدری از نور جبینت را به
این تسنیم نگار بتابان …
ای نور دیده حسین !
شهزاده ارشد ارباب !
اضطراب دارم نگاهم کنی و ابراز
ارادتم را نپسندی …
خودت می دانی که ،
کجای قلب من هستی !
شش گوشه قلب من بست محبت تو !
عزیز دل حسین !
همیشه با تو نجوا کرده ام که
علی اکبر حسییییین !
جوانیم را میدهم دستت و پس نمیگیرم
تا وعده گاه که دیدارت در قیامت باشد !
امین تر از شما خاندان امین سراغ ندارم
و دلم جز در گروی محبت شما نیست !
شاهزاده ارشد ارباب !
شبیه پیامبرمان !
زیباترین شاه بیت غزل‌های عالم !
خوش آمدی …
..
…
این روزها از صداقت اسلامی دیگر
چندان خبری نیست !!
همه چیزی می گویند و جور
دیگر عمل می کنند ..
امروز برای کاری رفتم حوزه ای که
در آن درس خوانده بودم !
حوزه ای که در این دو سال
فارغ التحصیلی به بهانه های مختلف
و مجالس و دوره و جشن زیاد رفتم .
بعد از فارغ التحصیلی فضایی در حوزه
حاکم بود که انگار دیگر ارتباطی با
حوزه نداری با اینکه تا دیروز صدر تمام
فعالیتهای فرهنگی ، پژوهشی بودیم .
شورای بسیج و مصاحبه و ..
اما همین که فارغ التحصیل شدیم تمام !!
رفتارها که این را نشان می داد عین
روح سرگردان می آمدیم و می رفتیم !
من جور دیگری بلد نیستم زندگی کنم
اگر نقدی داشته باشم می گویم و مثل
خیلی از هم دوره ایها نیستم که
منتقد باشم و حرفی نزنم ..
بعد سطح ۲ بلافاصله امتحان دادیم
و از کلاس پنجمی ها که سال آخر بودیم
کلا سه نفر امتحان دادیم و از ما سه نفر
فقط من قبول شدم..
غیر حضوری فقه و اصول !
فقط مشکل پایان نامه بود که آن هم
شکر خدا و به عنایت ویژه امیرالمومنین
با نمره بیست تمام شد و خاطره شیرینش
برایم ماند با معدل الف تمام کردم و به
امید اینکه چه خواهد شد تا بابی باشد و
خدمت حضرت کنم اما خبر نداشتم که
همه جا همه اینطور فکر نمی کنند شاید
از حوزه تعریفی که داشتم حوزه آخوند و
شیخ انصاری بود که اخلاق تنها ملاک بود.
خودمان را منصفانه نقد کنیم ..
داشتم به این انزوای ناخود خواسته
عادت می کردم !
” اما به این بی انصافی ها نه !! “
روح آرمانی ام می گفت :
این نباید آن حوزه ای باشد که امام
زمان علیه السلام بپسندد !!
حالا امروز که با رفقا برای کاری رفته
بودیم حوزه می گویند :
کجایی جلو چشم باش !!
چقدر جلو چشم !!
شما حتی فرصت نداشتی حرفهای
مرابشنوید ..
خودمان خودمان را نقد کنیم !!
من و خیلی ها چقدر جلو چشم می باید
بودیم تا به حق و منصفانه دیده شویم
گیریم من این دنیا به نوشتن دروبلاگی
و گفتن همواره در دلم بسنده کردم ،
فردا قیامتی نیست !!
اما در این چند سال چند بار تبعیض
چند بار حق کشی !
گرچه من نمره ام را از حضرت گرفتم!
شما چرا نمی دانید خروجی حوزه شما
چه کسانی هستند با چه توانایی هایی
بحث کار و موقعیت اجتماعی نیست
بحث عدالت است که از خودمان باید
شروع کنیم !
…
می گویید جلو چشم باشید
بیشتر بیایید ..
نمی دانم ..
ماند برای قیامت !!
محضر امام صادق علیه السلام
…
#تسنیم نوشت
 |
