..
مناجات نامه دارد می شود کم کم .. !
…
ابتلائاتی که هر ثانیه زندگی بر قلبمان بارید بزرگمان کرد!
بزرگ شدنمان را آن وقت نمی فهمیدم حتی در بارش
ابتلاء این ثانیه ای که گذشت نفهمیدیم ،
چون غرقش بودیم و از دردی که بر قلبمان
وارد می شد ناله می کردیم ..
…
صدای ناله هایم را کسی نمی شنید اما آنقدر بلند بود
که ضمیرم را کلافه کرد و دادی سرم کشید :
بس کن ! بزرگ شو !
و اصلا دقت نکرد که من بزرگ شدم !
همان ثانیه باشکوه درد !
شاید تنها یک دلداری ساده از درونم می جستم ..
بزرگ شدیم در سایه درد .. !
ای صد هزار درود به درد ..!
خانه اش آباد که بزرگمان کرد ..
ما از درد ناله می زدیم و تو آن بالا نگاهمان می کردی
و بعد درد را می دیدی اما ما فقط ،
همان ثانیه درد را می دیدیم !
آخر تو خدایی و ما بنده ..!
بین دیدن ما و تو فاصله از زمین است تا
آنجا که خودت می دانی ..
و ما نمی دانیم ..
برای ثانیه های درد ممنونم اما اگر می شود
در ثانیه درد محکم بغلمان کن و بپوشان سردی و لرز
وجودمان را با گرمای محبتت
اگر آخ گفتیم بنده ات نیستیم !
اما ما هرچه هم خطاکار ناله زن باشیم
خودت بهتر می دانی بنده ات هستیم
جز تو کسی را نداریم و می بالیم
به اینکه فقط تو را داریم !
فقط ثانیه درد ، دردمان را با محبتت کم کن ..
تو که می بینی بگذار دیدنت را ما هم ببینیم
تا در گرماگرم درد و شدت جانکاه بزرگ گشتنمان
تو را ببینیم و قلبمان قوت بگیرد ..
..