…
بوی سیب میاد از همین حوالی ….
محرم در پیش است و بوی سیب از این غروب آدینه
شورشی در ذرات انداخته …
نوبت عاشقی ما چه زمانی است ؟!
…
بوی سیب میاد از همین حوالی ….
محرم در پیش است و بوی سیب از این غروب آدینه
شورشی در ذرات انداخته …
نوبت عاشقی ما چه زمانی است ؟!
…
دل سراپرده محبت اوست
دیده آئینه دار طلعت اوست ..
من که سر درنیاورم به دوکون
گردنم زیر بار منت اوست …
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هر کس به قدر همت اوست …
گر من آلوده دامنم چه عجب
همه عالم گواه عصمت اوست ..
من که باشم در آن حرم که صبا
پرده دار حریم حرمت اوست ..
بی خیالش مباد منظر چشم
زانکه این گوشه جای خلوت اوست ..
هر گل نو که شد چمن آرای
ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست ..
دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی پنج روز نوبت اوست ..
ملکت عاشقی و گنج طرب
هر چه دارم ز یمن همت اوست ..
من و دل گر فدا شدیم چه باک
غرض اندر میان سلامت اوست ..
فقر ظاهر مبین که حافظ را
سینه گنحینه محبت اوست …
..
تسنیم. ن :
چه مثل همیشه از زبان ما و جان ما گفتی ..
بیتابی دل را بازگو کردی …
نمودار نظمی قلب ما بود شعر ترت …
…
غرض اندر میان سلامت اوست :
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
و العن اعدائهم اجمعین
اگر نگویی کلامم زیاده گشته ،
تا صبح حشر برایت از زیباییهای
ناتمامت خواهم گفت …
این روزها که قریب میلاد حضرت ثامن
می شویم از خودت که وارث تمام زیباییهایی
می خواهم تا در حقم دعا فرمایی تا :
قلبم زائر شود …
زائر شود و بعد راهی شود !
دلم زیارت می خواهد اما زیارت قلب ..
زیارت فهم ، زیارتی از جنس اجابت …
زیارت صوری نمی خواهد دل …
پایم در رکاب باشد و قلبم جا بماند …
هیهات که این ستم در حق دل کنم ..
برایم دعا کن و دستم بگیر تا آنگونه
که حق زیارت شماست زائر شوم ..
می شود آقا … ؟
می شود این روزها در زیارتت یادم کنی .. ؟
دلم برای این یادکردنهایت تنگ تنگ است …
…
…
به بهانه نزدیک شدن میلاد
حضرت شمس الشموس :
زیارت خورشید به این نیست که ،
نگاهت خیره در نگاهش باشد ..
مگر کسی را قدرت آن هست که
در زلال خورشید خیره شود …
از وجاهت سوزاننده آفتاب تک تک
سلولهای جانت و اندیشه ات می سوزد …
زیارت خورشید به عرض ادبی است
که برابرش باید داشته باشی ..
اگر صدایش را بشنوی دیگر این همه
دلتنگی نصیبت نمی شود …
چرا که از راه دور هم قادر خواهی بود
صدای رسا و زیبای حضرت عشق را بشنوی ..
زیارت خورشید به چهره به چهره شدنش نیست
مگر کسی را یارای این چهره دیدنها هست ؟!
زیارت خورشید نصیب قلب آدمهاست …
قلبت که مودب باشد صدایت می کند ..
و مهمان نوازی می کند …
پای دلت را جا نگذاری !
سفر عشق بی توشه نمی شود …
اگر میل زیارت داری زائر شو ..
پاک شو و سپس دیده در آن پاک انداز ..
حقیقت این است برای زیارت نور
ابتدا باید زائر شوی ، قابل شوی !
هستی ؟!!!
زیارت سهم قلب است تا سیراب شود ..
تا کویر ندیدنش و نفهمیدنش تمام شود ..
برای دیدنش قلب را مصفا کن و برای دیدن
قلبت را حاضر کن …
…
روشناییهای این کویر تمامی ندارد !
شبهایی کهکشانی دارد …
و روزهایی شبیه آرامش شب !
هر چه چشم کار می کند خاک است
خاکی خاضع ..
دریغ از یک درخت !
اما باغهای خیالش را هیچ طبیعتی ندارد ..
اینجا سرشار از حس زندگی است ..
و پر از سکوت با معنا !
اینجا کویر است اما بیاد تو آبادترین آبادی است …