شکوفه ها هرگز گل نمی شوند ..
گلهای قاصدک هرگز راهشان
را پیدا نخواهند کرد !
بهار نخواهد آمد ..
و مابه کمال نخواهیم رسید تا نیایی !
کدام ثانیه زیبا زمان آمدن توست ؟
ثانیه ای که به کمال رسیده باشد ..
#تولیدی_دست_نوشت
تسنیم نوشت ، باز بداهه نوشت .

شکوفه ها هرگز گل نمی شوند ..
گلهای قاصدک هرگز راهشان
را پیدا نخواهند کرد !
بهار نخواهد آمد ..
و مابه کمال نخواهیم رسید تا نیایی !
کدام ثانیه زیبا زمان آمدن توست ؟
ثانیه ای که به کمال رسیده باشد ..
#تولیدی_دست_نوشت
تسنیم نوشت ، باز بداهه نوشت .

جنس غریبی دارم !
جنس شکستنی !
این حوالی مرغوبترین جنس ،
همین شکستنی هاست !
اینجا غم حکومتی دارد …
اینجا دل من است !
من از میان شکسته های دلم
با شما گفتگو می کنم !
#تولیدی_دست_نوشت
تسنیم نوشت ، نثرنوشت ، بداهه نوشت .

همه باخته ایم خودمان را !
انسان آفرید ما را تا چون انسان عمل کنیم ،
انسان بودنمان را فروختیم !
بعضی ها با ابلیس نرد باختند ،
چه را به چه ؟
ما همه باخته ایم !
بودن در فضای قدسی ولی خدا را ..
طهارت جان یافتن را ، آباد گشتن دل را …
برای رسیدن به ثانیه آن روزگار باید دوید …
شتاب کرد …
بال ساخت ..
پر و بال ساخت ..
پرواز آموخت …
ما همه غفلت زدگانیم .
#تولیدی_دست_نوشت
تسنیم نوشت ، نثر نوشت ، بداهه نوشت.

حدیث رفتن مادر ،
حدیث شکوفه پرپر بیت علی !
دلمان تنگ می شود مادر !
بعد شما عالمی وجود ندارد ،
حدیث لولاک ..
بر سر اهل خانه چه خواهد آمد؟!
شبهای سخت تنهایی ولی خدا
و یتیمی فرزندانت که چشم به
جای خالیت خواهند دوخت !
فکر اشکهای حسین قلب را
سخت اندوهگین می کند !
سجاده خالیت و زینب که
عطر تو را از نمازگاهت می گیرد ،
گرچه تو خود نماز بودی و روح زیبایی …
دستت را بر سرمان بکش …
#تولیدی_دست_نوشت
تسنیم نوشت ، روضه نوشت ، بداهه نوشت .

روزگاری محبتی نشانم دادی
از جنس طبیعت !
صورتم را برگرداندی تا خوب ببینم
حتی کوچکترین صداهای طبیعت تو را شنیدم .
بله ! من شنیدم صدای سوسن دم ایوان خانه باغ را …
داشت با سوسن کنار دستیش صحبت می کرد
از صبحی که با هم سر کرده بودند .
من شنیدم صوت اذان شاخ و برگ گیلاس دم حوض را …
حتی صدای گریه در سکوت انار کنج خانه باغ را !
دلتنگ بود میان درختان دیگر باشد
بگوید و بخندد ، اما کنج باغ کسی نمی فهمیدش .
اما من می گویم خودش هم خودش را نمی فهمید !
تو ملکوتی از سکوت حیرت زا به او داده بودی
تا در خلوت با تو گفتگو کند !
و شنیدم مکالمه یا کریم را در شرجی عصر
سبحان الله می گفت و من همصدا با او پرستشت کردم
و چه خوراک خوش گواری بود برای دلم …
من شنیدم ، دیدم ، فهمیدم …
سالها گذشت تو صورتم را برگرداندی
به قفسهایی از سنگ و کلوخ و تیر و تخته ..
من ناله کردم که ،
چرا نخواستی گوشه ای از بهشتت را داشته باشم …
وقتی که بسیار در بسیار تشنه آن بهشت شدم
دست کشیدی و چشمانم بستی
و تصاویری بدیع از آن روزگار را
در دشت ضمیرم کاشتی ،
یک بهشت کوچک برای خودم !
حالا از آن بهشت دورم ،
اما به این بهشت نزدیک !
من اینجا تو را دارم
و این دروغ و افسانه نیست !
#تولیدی_دست_نوشت
تسنیم نوشت ، مناجات نوشت
نثر نوشت ، بداهه نوشت .