#منتظر_صالح
انگار عیسی مسیح علیه السلام هم این جملات رو برای این روزهای ما و حال اینروزهای ما فرموده بود که ؛
خوشبختند کسانی که فروتنند چون از برکات سلطنت خداوندی برخوردار میشوند
خوشبختند کسانی که ماتم زده اند چون ایشان تسلی می یابند
خوشبختند کسانی که متواضعند چون ایشان مالک تمام جهان میشوند
خوشا بحال انهایی که مشتاق عدالتند چون اشتیاقشان براورده میشود
خوشا بحال انهایی که مهربان و با گذشتند چون از دیگران هم گذشت خواهند دید
خوشا بحال کسانی که …
* و این که فرمود ” خوشبختند کسانی که ماتم زده اند چون ایشان تسلی می یابند ” منو یاد ” این الطالب بدم المقتول بکربلا” ندبه میندازه … ان شاالله ما هم تسلی خواهیم یافت…
#منتظر_صالح
#جان_باز
« خاطرات سوخته » 1
برگه ی اول: از روزی که خرمشهر آزاد شده، بمب های شیمیایی امان این شهر ویران را بریده است. به همراه برادر مسرور باید یک گروه خارجی را همراهی کنیم تا از خرمشهربازدید کنند. چند پیرمرد که می گویند پروفسور هستند به همراه چند عکاس اروپایی و یک عکاس ایرانی. اروپایی ها با دیدن من تعجب کردند. شاید انتظار نداشتند نوجوانی را در قد و قواره و شکل و شمایل من در لباس نظامی ببینند.
با این که خطر آلودگی شیمیایی در مناطقی که بازدید می کردیم، شدید نبود، اما همه ی گروه از ماسک بادگیر استفاده می کردند.
یکی از پیرمردها به نام پروفسور هندریکس که از بقیه سرزنده تر بود، سعی می کرد با من ارتباط برقرار کند. دست آخر هم یک خودکار به من هدیه داد. لابد فکر می کرد من با پدرم به پیک نیک آمده ام و این لباس را هم از سر شیطنت کودکانه به تن کرده ام.
پروفسور هندریکس به یکی از خبرنگاران می گفت، اگر یک سرباز ایرانی با تجهیزات کامل پدافند شیمیایی هنگام بمباران در خرمشهر می ماند، حتماً کشته می شد. زیرا این حجم مواد شیمیایی حتماً به پوست و ریه ی او نفوذ می کرد.
با خودم فکر می کنم آیا این اروپایی ها می توانند باعث شوند صدام از عواقب این کار بترسد.
دوست یاسر می گوید، این اروپایی های… از یک طرف مواد شیمیایی را به صدام می دهند و از یک سو می آیند بررسی کنند چقدر پدر ما را درآورده، تا بمب های شیمیایی را بهتر درست کنند…
#منتظر_صالح
#جان_باز
اشاره: آنچه که می خوانید برگه هایی از دفتر خاطرات یک شهید شیمیایی است که در 6 قسمت دنباله دار ارائه می شود:
به جای مقدمه
الآن ساعت چهار بعدازظهر چهارشنبه است و من که چهار روز از عملم گذشته باید چند روز دیگر این جا در بیمارستان شهر «هِمِر» آلمان بمانم تا قطعه ای را که برای نایم ساخته اند آزمایش کنند. می گویند با این لوله تنفس برای شیمیایی هایی مانند من آسان تر می شود.
مدتی است به صرافت افتاده ام خاطراتم را پاکسازی کنم و گویی زمان مناسبی پیش آمده. وقتی صفحات انبوه دفترچه ی خاطراتم را یکی یکی ورق می زنم و خاطرات شیرین، تلخ، تکان دهنده و خاطره انگیز را مرور می کنم، دلم می گیرد. حتی خاطرات شیرین و خنده دار هم آن قدر سینه ام را می فشارد که نه تنها بغضم، که وجودم می خواهد بترکد.
وجه مشترکی در اغلب خاطره ها وجود دارد.این که همگی حس های شخصی من هستند و فقط من می فهمم که چه نوشته ام. برای همین، امروز تصمیم گرفتم، همه را بسوزانم. اما قبل از سوزاندن یک کار دیگر باید انجام دهم، آن هم جداسازی است.
برخی از صفحات به من تعلق ندارند و من حق ندارم آن ها را بسوزانم. گویی من آن جا بوده ام تا ببینم و بشنوم و بنویسم، برای همه ی مردم. از امروز این صفحات را جدا می کنم تا ببینم سرنوشت آن چه می شود.
#منتظر_صالح
« از خاطرات سید مرتضی آوینی »
سالها قبل از انقلاب با اتومبیل تصادف کرده بود و زنده ماندنش شبیه یک معجزه بود
می گفتند در آن حال بیهوشی و بی خودی هی زیر لب می گفت :
«امام زمان مرا نگه داشته است …»
________________________________________
چند سال پس از انقلاب مرتضی سیگارش را ترک کرد . ترک سیگار آنی و یکباره و قاطع کار راحتی نیست . اما او این کار را کرد . دلیلی که برای این کار گفت این بود که امام زمان (عجل الله فرجه) در همه حال ناظر بر اعمال و رفتار ما هستند.در اینصورت چطوری می توانم در حضور ایشان سیگار بکشم؟
اینگونه بود که هرگز لب به سیگار نزد .
* برای همین بود که پیشتر گفتم از سیدمرتضی #منتظر_صالح تر سراغ ندارم …
#منتظر_صالح
دلتنگی ها گاهی بزرگ اند اما با یک زیارت باحال درمان میشوند…
دلتنگی ها گاهی نفس گیرند اما با یک التماس دعا خواستن از پدر و مادر علاج میشوند …
دلتنگی ها گاهی کمرشکن اند اما با یک روضه تسکین می یابند …
اصلا یک وعده زیارت که به دلت بدهی ، درمان میشوند…
مانده دلتنگ چه کسی باشی… دلتنگی ات از چه جنسی باشد… تا چه شدت باشد…
اما وااااااااااااااااااای به روزگاری که دلتنگی هایت ختم به آقایی شوند که نه حرم دارد نه خانه اش را میشناسیم نه حتی اگر در کوچه خیابان ببینیم اش یا بشنویمش ؛ خواهیم شناخت…
این دلتنگی لاعلاج است.. قشنگ و بیصدا میکشدت ! ذره ذره و ملایم چون شمع آبت میکند …
میشوی شبیه قدس!
قلبت شکل شمایل قدس را می گیرد … مسجدی گرفتار میان مثلث های بسیار شوم دنیا ، جهل ، غفلت ، سیاهی ، گناه ، عصیان…
وای به روزگاری که دلتنگی ها را درمان نباشد… ندانی کجا بروی و چکار کنی .. بخدا قسم که بیصدا و ذره ذره درون خودت مذاب میشوی…
#به_قلم_سبزترین