…
چند سال پیش جشنواره ملی قرآن پژوهی
و طب قرار بود برگزار بشه .
بعد کلاس با بچه ها تو سالن داشتیم
قدم می زدیم که اطلاعیشو دیدم که
به پانل زده شده بود ..
تصمیم گرفتم مقاله ای بنویسم
از کودکی به طبابت علاقه ویژه ای داشتم
بزرگتر که شدم به متافیزیک و
روانشناسی اسلامی هم تمایل پیدا کردم
شاید علتش این بود که در هر جمعی در
باب این مسائل نظرات جدید روزو
می گفتم و بعد نظر خودمو ..
گرچه نظرات تحقیقی مدون نبود
اما بنیه تحقیقی داشت !
موضوعی که انتخاب کردم :
” تاثیر قرآن در سلامت روان “
..
گذشت و موعد تحویل آثار رسید
آخرین روز که فرصت تحویل آثار بود
وضع جسمی خوبی نداشتم ..
سرما خورده و به علت سردرد قرص
خورده بودم اما دیگه وقتی نبود
پس باید خودمو می رسوندم به دانشگاه
دربست گرفتم و رفتم و مقاله رو
به مسئول مربوطه تحویل دادم .
نگاهی کرد و با برخوردی تند
گذاشت جلوم و گفت :
این چیه ؟!
پرینت نخواستیم ، سیدیشو بیار ..
با همون حال پله هارو پایین اومدم و
رفتم سر خیابون و از کافی نت
سیدیشو گرفتم و برگشتم ..
دادم دستش گفت :
این چیه ؟!
قابل قبول نیست ..
حالم طوری نبود که بخوام پیگیری
بیشتری کنم و ضمن اینکه دیگه
وقتی هم نمونده بود ..
با ناراحتی برگشتم و تو راه مدام
به رفتار اون خانم فکر می کردم ..
چند روز گذشت سر کلاس بودیم که
اومدن گفتن همایش در حال برگزاریه
و باید بریم سالن همایش ..
وقتی رسیدیم دیدم ردیف سوم اون
خانم نشسته ، به دوستم گفتم :
همون خانمه که اون روز برات
تعریف کردم ..
وسط همایش اعلام کردن بخش ویژه
جشنواره نگارش متن ادبی ،
شعر و خاطره نویسیه ..
من یک ثانیه هم مکث نکردم و
چون همایش قرآنی بود حتی لحظه ای
به ذهنم خطور نکرد که ننویسم و ..
و خالصانه برای قرآن مطلبی قلمی کردم
دوستم برگشت گفت من شک ندارم
متن تو اول میشه !
گفتم :
می دونم !
درسته که همیشه شعر و قطعه
می نوشتم بی چشمداشت اما ،
این بار فرق می کرد !
با تمام دلم نوشتم یک لحظه هم به
اتفاقی که افتاده بود و به برخوردی
که دیده بودم فکر نکردم .
همایش دو روزه بود ..
سر کلاس بودیم اومدن گفتن باید
بیای همایش اما این بار فقط خودم
نه همه کلاس !
سالن همایش که رسیدیم آخرای همایش
بود مجری برنامه گفت :
متنی رو میخوام قرائت کنم که
زیبا و تاثیر گذاره ..
تا اینوگفت یه درصد هم شک نداشتم
که با وجود کلی دکتر و متخصص
پژوهشگر دانشگاهی و حوزوی
متنی که میخواد بخونه متن من باشه!
شاید چون به خدا اعتماد کرده بودم
به قرآن دلبستگی داشتم و شاید ..
هر چه بود ثانیه ای شک در دلم نیومد
اول متنو که خوند لبخندی زدم ..
نفر اول بخش نگارش شعر و خاطره
نفر دوم از دوستان بود و نفر سوم
عضو هیئت علمی بود دکتری بود
که خاطره نوشته بود ..
از رو سن که اومدم پایین
نگاهم تلاقی کرد با اون خانم که
با حیرت داشت نگاه می کرد ..
هیچ حس بدی بهش نداشتم ..
طرف حساب من قرآن بود و
قرآن کریمانه از محبش دلجوئی کرد .
…
#تولیدی_دست_نوشت
تسنیم نوشت