#دست_نوشته
ابن ملجم ، یک شخص نبود !
یک ضد فرهنگ تمام عیار بود … برای همین پیامبر اکرم ، وی را اشقی الاشقیاء نامید . که اگر این بدعت نحس شوم خبیث نبود ، ماجرا در همین بیست و یکم رمضان تمام میشد …
دیگر در ظهر روز دهم عاشورا ، وقتی حرمله تیر بر چله می نهاد و می پرسید کدام را بزنم پدر را یا پسر را ؟ نمیگفتند : آن را که نامش علیست !
هرچه علی در خاندان هاشم بود میکشتند تا محمد صلی الله علیه و آله ، ابتر بماند … دانسته بودند تداوم رسالت با علی و آل اوست … غافل از آنکه خداوند تمام کننده نور خویش است همان نور که میخواستند با فوت دهانهاشان خاموش کنند …تمام کننده نور خویش است گرچه کافران خوش ندارند !
خداوند لعنت کند اشقی الاشقیاء را که پایه گذار علی کُشی و امام کُشی شد …
« ای وای از سحر بی علی … »
موضوعات: "اهل البیت" یا "معرفت اهل بیت"
#خوشبختی_یعنی_محبت_اهل_بیت
علیهم السلام
زیاد خوشبختی شنیدیم ..
اما خوشبختی اینه شب قدر باشه چهارده تا صاحب داشته باشی صداشون کنی اسم هر کدومو که بگی نفست بیاد سر جاش بگی آخیش .. آقای منه …
#به_قلم_سبزترین
قدر این سحر خواهد رفت ..
قدر قدرها ..
خسته و تنها ..
یا رسول الله قدر در راه است ..
این سحر خواهد آمد با فرقی شکافته از ناسپاسی ها ..
این سحر با جای خالی علی چه کنیم ؟!!
یتیم شدیم ..
بیچاره و خاک نشین شدیم ..
این سحر حالم به گونه ای است که دلم خواهان خوابی است که برخاستنش نباشد تا جای خالی بزرگ علی را ببینم ..
دلم امیرالمومنین می خواهد ..
قدر دارد می رود …
دیالوگ زیبا و تاثیرگذار برق نورد (حاج آقامهدوی) در پرده نشین بر منبر وعظ و روضه :
« عشق به حسین علیه السلام را از دختربچه ای آموختم که در نقاشی اش خورشید را سیاه کشید تا بدن شهدا زیر سوز آفتاب نماند… »
#کوتاه_نوشت
دست_نوشته
بچه ها چشمشان به پدر بود … هم او که امیرالمومنین بود هم او که اباالایتام بود ، هم او که وصی رسول الله بود هم او که «مادرشان» جانش را سپر بلایش کرد هم او که امام زمانشان بود هم او که مقتدر بود و مظلوم …
وقتی دیدند پسرها و شنیدند دخترهایش که لحظه فرود آمدن شمشیر مرادی نه ناله کرد نه شکوه نه از درد گفت و نه از هیچ چیز دیگر و… فقط این جمله تاریخی بی تکرار بی سابقه را فرمود که : فزت و رب الکعبة … درس آخر را همان اول گرفتند !
این شد که حسن مجتبی علیه السلام صبورانه ترین سردار تنهای عالم پاره های جگر را درون تشت دید و زبان به ذکر خدا گشود و چشم از جهان بیوفا فرو بست و … عباس علیه السلام آخرین لحظات امام زمانش را طلبید تا حضور حضرت «مادر»سلام الله علیها را اعلام کند … حسین علیه السلام با تن هزار زخم خون چکان سر بر خاکها نهاده و فرمود الهی راضی برضای توام … و زینب کبری سلام الله علیها همه اینها را دید و درحالی که زنجیر به دستانش بود و داغ هجده ستاره و یک خورشید و یک ماه بر دل داشت و اثر تازیانه ها خسته و دردمندش کرده بود برابر قدرت و طاغوت وقت فرمود : ندیدم جز زیبایی !
اینها همه درس هایی بود که بچه ها از « فزت و رب الکعبة » پدر آموختند …
و جز این چه انتظار از مولی الموحدین علیه السلام که فانی در حق بود ؟ …