آن روز امام رضا علیه السلام ناراحت بود.تنها قدم میزد و آهسته
آه می کشیدو در فکر فرو می رفت.دوستان امام با ناراحتی در کنار
دیوار ایستاده بودند و زیر چشمی نگاهش می کردند.یکی از آنها
که جوان بودگفت: من می روم و علت را می پرسم.شاید اتفاق بدی
برایشان پیش آمده! دوستانش گفتند: فکر خوبی است.اگر لازم شد
به ما اشاره کن که ما هم نزد ایشان بیاییم.
جوان جلو رفت و بعد از کمی صبر پرسید: ای پسر رسول خدا چه شده؟
چرا غمگین و ناراحت هستید؟
امام برگشت و با مهربانی به او نگریست.سپس سر مبارک را چرخاندو به
میوه ی نیم خورده ای نگاه کرد که روی زمین افتاده بودو فرمود:
این میوه را چه کسی خورده؟
مرد جوان به طرف دوستانش سر برگرداند.آنها فوری جلو آمدند.
مرد جوان گفت:این میوه ی نیم خورده را چه کسی خورده؟
یکی آنها دست به سینه ی خود گذاشت و گفت: من خورده ام ..من!
امام که ناراحت شده بود خطاب به او فرمود: چرا اسراف می کنی؟
چرا به نعمت های خداوند بی اعتنایی؟ مگر نمی دانی که خدا
اسرافکاران را به سختی عذاب می دهد؟
مرد به خاطر کار بیهوده ی خود از امام رضا علیه السلام عذر خواهی
کرد . امام رو به آنان کرد و فرمود: وقتی که به چیزی نیاز ندارید بیهوده
آن را مصرف نکنید. هیچ چیز را بی خودی تلف نکنیدو اگر خودتان به آن
نیاز ندارید ، آن را در اختیار نیازمندان قرار دهید.
…
منبع: دوست مهربان کبوترها
دل.نوشت: سلام بر آفتاب عالمتاب ، هشتمین نور برگزیده
سلام بر حضرت رضای رب العالمین..
….