ارباب ، برای تمام نفسهای قدسیت که برای ما آب حیات است ممنونم ..

روضه گاه مجازی تسنیمی از جنت یار

 تماس  خانه ورود
بالاخره میاد
ارسال شده در 14 مرداد 1396 توسط تسنیم در اهل البیت

#منتظر_صالح
#بنفسی_انت_یا_صاحب_الزمان
بالاخره بالاخره ، یه روزی میاد از خوشحالی زبونمون بند میاد ..
تو همون حال فریاد می زنیم .
آقامون اومد …
یه حالی میشیم که شبیه هیچ حال دیگه ای نیست … نظیر نداره …
#به_قلم_سبزترین

1501860183ansaralmahdi313blogfacom.jpg

نظر دهید »
#نامه_ای_به_دخترم
ارسال شده در 13 مرداد 1396 توسط تسنیم در دست_نوشت

#نامه_ای_به_دخترم

…

بسم الله النور

 

« نامه ای به دخترم »

 

عزیز دلبندم … سلامت میگویم ؛ جانانه ، مهربانانه …

تویی که شاید به گمان و زعم دیگران اصلا وجود نداشته باشی

اما برای من هستی چونان بودن هر بود ِ شایسته ی دیگر !

مگر نه این است که جهان درون ما ، اصلیتی است اصالت دار که ،

جهان برون بر محور و فرع آن و برای خاطر آن پیدایش یافته ؟

مگر نه این است که جهان درون ما را باورهای ما میسازند ؟

پس تو باور منی !

تو که ساختمت اندک اندک با ساختن خودم .

چون شنیدم که تربیت کودکان از بیست سال پیشتر از تولدشان شروع میشود !

من ، تو را … بهتر که بگویم خود را ؛ ذره ذره ، اندک اندک ،

با فقر ، با محرومیت ، با همه تبعیض های شخصی و یا اجتماعی ،

کوچک و یا بزرگ که دیدم ، با بیماری ، با درد ، با ناخوشی  ،

با جنگ های پیاپی درونم ساختم .

و از تحمل و صبر بر شداید یک هدف بیشتر نداشتم .

چون بگذار همین اول کلام به تو بگویم که دنیا پر است

از تیرگی ، جهالت ، نامردی ، ظلم و … همه چیزهایی که

تا اطلاع ثانوی برقرارند تا کمر خوبی ها را بشکنند …

اما من که نمیخواهم تو را ناامید کنم چون هیچ ثانیه

زندگی خودم به ناامیدی نگذشته … امید کجاست ؟

حتما همین را میپرسی که امید کجاست وقتی این همه

ظلم و تاریکی و جهل کمر بر شهید کردن خوبی بسته …

امید همان است که به خاطرش شداید را تحمل کردم …

و تو که فرزند منی نیز بالطبع تحمل خواهی کرد .

چون آنان که در رفاه می زیند و درد را نمیشناسند ،

فرزندان مرفه کسانی اند که خود نیز مرفه و بی درد زیسته اند …

اما من که بی درد نزیسته ام !

شاید گاهی دلم بگیرد که نمیتوانم و نخواهم توانست

آرزوهای تو را برآورده کنم و پاسخم به بسیاری از

خواسته هایت منفی خواهد بود اما دوست میدارم که ،

در رفاه نباشی وقتی کودکان بسیاری حتی

از همین حداقل های زندگی محروم اند .

متنفرم از آنکه همه خوشی ها و لذت ها و نعمت های

الوان عالم را برای تو بخواهم و بگویم بچه های جنگ

و بچه های کار و بچه های فقر به من چه …

متنفرترم اگر تو را اینگونه بار بیاورم که نهایت همدردی

کردنت به عنوان یک مسلمان ، آهی باشد که موقع دیدن

بچه های گرسنه کنار خیابان که دارند فال و آدامس میفروشند ،

بکشی و بگویی آخی طفلی !

از چشمم می افتی اگر اینگونه باشی …

از چشمم می افتی اگر همان پول در کیف صورتی زیبایت را

که گذاشته ای در ظل تابستان که تشنه ای آب میوه ای بخری و بخوری …

را فال و اسپند از کودک گرسنه رنگ پریده تر از خودت نخری …

از چشمم می افتی اگر شبی بگذرد و بی غم و بی خیال و بی درد

بخوابی و آنی به کودکان شیعه بحرین و یمن و نیجریه و … نیندیشی …

چون هر چه از غم و درد و رنج محاط بر جهان خالی باشد قلبت ،

از آن امید که گفتم برای خاطر عزیزش صبوری کرده ام دور افتاده ای …

آن امید را « اباصالح المهدی » می نامند .

من که هزار جای راه از زندگی ام بریدم و با همین نام صدایش کردم

و آن مهربان ، سایه گسترد بر تنهایی و بی کسی ام …

ای ثمره و حاصل عمرم …

اگر آرمان من (حضرت امید عج الله فرجه ) آرمان تو نباشد ،

تو ادامه من نیستی . اگر ادامه من نباشی ریشه هایت در هواست

و اینگونه باید عمری بیحاصلی و سرگشتگی را به جان بخری

و آخرالامر بی توشه و زادراه بار سفر ببندی…

نازنین معصومم … آرزو کردم بعد از هر نماز که شاکله ات

را خدا بی تاثیر از هر موثری ، مومن و نورانی به

انوار اهلبیت عصمت علیهم السلام ، مقدر و مقرر فرماید .

چیزی شبیه بیت النوری که در قم ، به استقبال روح زائرانه ام آمد …

و آن لحظه از همان لحظات بود که گفتم ذره ذره خود را ساختم

تا بعدترها بسوزم و از این سوختن تو را نیز بسازم .

از خدا تو را شبیه همان لحظه نورانی خواسته ام …

چیزی شبیه بیت النوری که در قم ، به استقبال روح زائرانه ام آمد …

و حالا تصور کن اگر مکان و مقام عبادت و بندگی بانوی معظم ،

آنقدر نور در نور ازدحام انوار بود ، خود بانو

و جایگاه بندگی اش چگونه است …

و ما ادرئک ما الفاطمة المعصومة ؟ …

تو را شبیه لحظه عنایت بانو خواستم …

چیزی شبیه بیت النوری که در قم ، به استقبال روح زائرانه ام آمد

و سراسر جانم را فرا گرفت …

دلبندم و نور چشمم و فرشته شبهای تارم …

اینها قطعات ادبی نیست .

از هیچ کتاب و نوشتاری هم الهام نگرفته ام

مگر از صحیفه دل بیتاب و دلشده ام …

کلمات کم اند برای گفتگوی من با تو …

پری رویاهای واقع شده ام در باورهای محکم

و متین و استوار اندیشه های هماره ام …

اما چه کنم ؟ گریزی نیست جز با کلمات حرف دل زدن …

هیچ افقی ، هیچ دورنمایی ، هیچ فروغ روشنی بخش

و طلوعی بعد از شبهای دیجور ، جز همان که برایت گفتم نیست .

راه طولانی ات را کوتاه کردم . به هر دری نزن .

در هر خانه را مزن . به هر سرایی سر نزن …

دری باز نیست جز همان که گفتم …

همان که هست . حتی نه پنهان .

بلکه پیداترین پیدا که برای دیدنش باید خود را پاک کنی

و بعد امید را بچشی و قدرت ایمان و یقین را به چشم ببینی که

چگونه میشود در دل سختی ها ، انسان دید و طیران آدمی !

من از اطاله کلام بیم آن دارم که رازهای سر به مهر دل

پردردم از فراق آن یار جانی ، کلمه گردند …

پس سخن کوتاه میکنم.

پری زیبای من ، آرزوی من ، رویای شیرینم …

عشق و محبت ، حالتی است از جمله حالات آدمی اما

همین حالت را که پر و بالش دهی و تربیتش کنی ،

در تو قدرتی باشکوه و پرهیبت میشود بنام

ارادت ، تولی ، ایثار ، بندگی ، آرمانخواهی ، … و گذر از خود ! …

یعنی آنکه میخواهم بگویم بسیار غصه خواهی خورد که

نمیتوانی سفر بروی ، کوه بروی ، راحت و آنگونه که

خیلی ها بی پروا اینجا و آنجا میروند ، بروی …

اما تو غصه نخور . غصه نخور چون روزی کوه ها

به پای تو تعظیم خواهند کرد به پاس عفاف و حیا

و سیاهی چادرت که ترمز تقوای توست …

نگران دریاها و کوه ها و راه های نرفته و جاهای ندیده نباش …

آرمان متعالی که با تو باشد ، تمام آنها بپای تو تعظیم

خواهند نمود و این را من « ایمان » دارم …

بگذار آخرین حرفم با تو ستاره کوچکم ، این باشد که …

خوب میدانی نصف بیشتر از عمرم به انس با شهدا گذشته …

تو اگر ثمره حیات منی ، شهید را میدانی چیست و کیست …

میدانی بالاترین مفهوم در منظومه فکری ام را …

بیشتر از نصف عمرم به انس با وصیتنامه ها ، عکسها ،

زندگی ها و عشق و محبتشان سپری شده …

بهتر از مادران و پدران و خواهران و برادران و فرزندانشان میشناسمشان…

روزی در وصیتنامه یکی از این نازنین های جهان ، خواندم که نوشته بود :

جوانی و عمرم را دادم تا تو زندگی کنی ،

پس اگر زندگی نکنی ، زندگی و جوانی ام را به من مدیونی

و آن دنیا زندگی را که به تو هدیه دادم ، از تو خواهم خواست !

تکان دهنده بود عزیزم …

آنقدر تکان دهنده که از آن روز به جای ده ها و صدها

نفر زندگی کردم و همین صبرم را زیاد کرد تا بر هر مشقتی صبوری کنم …

حالا نمیخواهم بگویم تو نیز زندگی را به من مدیونی !

نه …

من و تو ، هر دو زندگی را به او و آنهایی مدیونیم که

جوانی و عمر گرانبها فدا کردند و زندگی را به ما هدیه دادند .

دلبندم … میترسم بر تو فقط از این امر !

ناامیدی !

ناامیدی ترس دارد ؛ چون زندگی را از ریشه میزند .

و آنها که رفتند ، ناامیدی را کمر شکستند تا زندگی نمیرد .

شاید برای همین بود که سید مرتضی رحمة الله علیه نوشت :

زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر …

و کجا میشود زیبایی های شهادت را دریافت وقتی

هنوز زیبایی های زندگی را درنیافته باشی؟

و این خواسته من از توست که زیبایی های زندگی را

نه در لباس و غذا و سفر و خواب و …

بلکه در امید و همدردی عینی و کامل با دردمندان عالم

و در باور مسیحای موعود عجل الله فرجه کشف کنی …

عزیزم ، بگرد و زندگی را کشف کن .

زیباییش را برای خودت ترجمه کن که خلقت خدا ترجمانی دارد

به وسعت افق دید بشری در بیکران ترین طلوع بی بدیل عالم ؛

یعنی روز ظهور مسیحای وعده داده شده …

بگذار همه بخوانند و فکر کنند نثر ادبی نوشتم !

اگر جهان ما را باورهای ما میسازند ،

تو یکی از باورهای من در جهان درونم هستی … جهانی باشکوه و زیبا .

تو خوب میفهمی حرفهایم را … و همین کافیست .

#تولیدی_دست_نوشت

Related image

(فراخوان نامه ای به دخترم) اباصالح المهدی عجل الله تعالی فرجه نامه 3 نظر »
سخت و تلخ ..
ارسال شده در 13 مرداد 1396 توسط تسنیم در اهل البیت

#منتظر_صالح
گفتم که…تلخ میگذرد…
این صبر تلخ را کی پایان شیرین میرسد ؟ نمیدانم !
عمرمان کفاف میدهد یا نه؟ نمیدانم !
فقط میدانم سخت و تلخ میگذرد …روزگار دوری .

15018161351_1_2_.jpg

نظر دهید »
نازنین ارباب
ارسال شده در 13 مرداد 1396 توسط تسنیم در اهل البیت

#منتظر_صالح
صبر تلخ و سخت تر میشود وقتی اینگونه مسخره میکنند ما را برای انتظار طولانی مان …
نمیگویم ظهور کن دلمان خنک شود حال خیلی ها گرفته شود…
میگویم ظهورکن که این خون جگر خوردن ها ، جانی بگذارد برایمان تا وقتی می آیی فدایی قدوم تو گردیم نازنین ارباب …
جمعه باشد و میلاد جدتان باشد و عیدی خبری نباشد؟!
یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر …

1501816755sirpwwh_500.jpg

نظر دهید »
هارداسان ..
ارسال شده در 13 مرداد 1396 توسط تسنیم در اهل البیت

#منتظر_صالح
سن گئدن یوللارا قوربان
سن گلن یوللارا قوربان
من سنه قوربان … هاراداسان گورزلریمین ایشیقی نوری؟ …

1501816869130_15954.jpg

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 13
  • ...
  • 14
  • 15
  • 16
  • ...
  • 17
  • ...
  • 18
  • 19
  • 20
  • ...
  • 171

آمار

  • امروز: 866
  • دیروز: 2021
  • 7 روز قبل: 6121
  • 1 ماه قبل: 7358
  • کل بازدیدها: 162643

رتبه

    سر من زیر نعلینت آقا

    گاه گاهی اگر بوزد از کوی تو نسیمی و با محبت تو جرعه های تسنیم بنوشیم ما را بس است ...
    • خانه
    • اخیر
    • آرشیوها
    • موضوعات
    • آخرین نظرات

    Random photo

    چشم انداز
    مهدویت امام زمان (عج)
    وصیت شهدا
    حدیث موضوعی
    آیه قرآن

    کاربران آنلاین

    ابزار ریزشی فانتزی

    آمارگیر وبلاگ

    موضوعات

    • همه
    • رب العالمین
    • تسنیمی از نگاه ارباب
    • ولایت
    • مهدویت
    • اهل البیت
      • معرفت اهل بیت
    • حضرت روح الله
    • شاهزاده ارشد حسین بن علی
    • نیر اعظم
    • شهدا
    • دست_نوشت
    • روضه
    • مادر
    • عکاسی
    • طرح گرافیکی
    • مطالب دوستان
    ای بندگان خدا ! تقوا پیشه کنید! مطالب این وبلاگ تالیفی می باشد لذا هر گونه استفاده ، انتشار و کپی از مطالب منوط به اجازه مدیر وبلاگ است .

    پیوند ها

    • فریاد
    • رزاق
    • یار خراسانی
    • تسنیم
    • مولای خوب غزلهای من سلام
    مرورگر شما پخش آنلاين را پشتيباني نمي کند

    دانلود آهنگ جديد

    تسنیم* مطالب وب تنها با اجازه مدیر وبلاگ قابل انتشار است. *