#منتظر_صالح
سحرهای حرم ات را که دیدم … دیگر تصور جاودانگی بهشت برایم معما نبود…
معما حل شد … از بس که در سحری پر از انفاس قدسی مادرتان ، منتظر صالح دیدم که رفت و آمد میکنند گرداگرد ضریح ات … آن سحرگاه روشن و زیبا .
#به_قلم_سبزترین
#منتظر_صالح
من از همان سفر اول دانستم آنکه وارد حریم پاک تو شد ، باید زرهی از صبر بپوشد برای تیرهای بلا …
مگر میشود محب ، شکل محبوب نباشد؟
مگر میشود عاشق رنگ معشوق نگیرد ؟
دیدی که نه عکس یادگاری گرفتم نه سوغات خریدم نه حواسم به چپ و راست معطوف شد…
آنقدر نشستم روبروی گنبد طلایی تا …
به گمانم منتظران صالح را تو میسازی برای سپاه صاحب الامر عج الله فرجه … اینقدر که حواست به همه هست…
#به_قلم_سبزترین
#منتظر_صالح
الحق و الانصافی …
هرجا گیر کردم ضامنم شدی…
یک چیزی ته دلم میگوید شما متصف به صفات خدایید که من هو وفائه قوی است …
یک چیزی ته دلم میگوید تا آخرش هرکجا گیر کنم ضامنم میشوید…
آخر دیگر بچه آهوهایی از ما گم گشته تر و سرگشته تر در بیابان غیبت و هجر و فراق و حرمان و غم پیدا میشود؟
منتظرانی که حسرت صالح شدن داریم… اینجاست که لذت دارد ضامنمان باشی تا صالح شویم و از قافله منتظران عقب نمانیم …
ما را به پدرمان میرسانی ؛ ضامن آهو ؟…
#به_قلم_سبزترین
#منتظر_صالح
چقدر نامتان را دوست دارم…
خیلی شبیه حسی است که مجهول است کم و کیفش برایم …
فقط میدانم که نامتان ورای نامهاست و هر که به شما شناخته شود ، در آسمان سری بین سرها دارد و محبوب میشود حسابی …
در نامتان انتظاری صالحانه موج میزند… ای امام غریب …
#به_قلم_سبزترین
#منتظر_صالح
#جان_باز
چه نمازی … چه سجده ای … چه حالی … چه بنده ای …